مادر هر روز می رود سر کمدت و لباسها را مرتب می کند. پیراهن های اتوکشیده، شلوارهای تمیز، جورابهای نو، ژلهای مو… همه و همه ساکت و آرام انتظار تو را می کشند. مادر اما اشک می ریزد، آرام آرام زیر لب چیزهایی را می گوید، همه لباسها را بو می کشد، اشک می ریزد، لب می گزد… .
روزهایی که هدایت می آید مادر با صدایی آرام ولرزان ازش می خواهد تا “آهنگ های عمومحسن” را بگذارد. هدایت می آید توی اتاقت. کامپیوترت را روشن می کند و ترانه ای را با صدای بلند پخش می کند. ترانه اغلب “آهای خوشگل عاشق” است. از همان آلبومی که تو همیشه آنرا با صدای بلند پخش می کردی و به اعتراض های ملایم مادر که “صدایش را کم کن” هم توجهی نمی کردی. حالا مادر اصرار دارد که ترانه ها با صدای بلند پخش شوند، خودش اما آرام گریه می کند، سر تکان می دهد، لب می گزد، گریه می کند… .
هر جوانی که می میرد داغ آنها تازه می شود (اصلا اگر کهنه شدنی باشد!) و بدبختی اینجاست که هفته ای و ماهی نیست که خبر مرگ جوانی از میان دوستان و اقوام وآشنایان دور و نزدیک نرسد. جوانِ یکی در جاده چپ می کند، . پسرِ یکی در یک متری پدر، غرق می شود، برادرِ یکی با موتور تصادف می کند، پسرِ یکی لای گاوآهن تراکتور گیر می کند، خانواده ای در جاده تصادف می کنند، اتوبوس دخترِ آن یکی را جلوی دانشگاه له می کند… گورستان ها تا خرخره از جوانان وطن انباشته اند. هیچ لاله ای هم از این همه مرگ پوچ رستن نمی گیرد.
گه گاه فکر می کنم در سرزمین ضحاک ها زندگی می کنیم. سرزمینی که هزاران ضحاک در هر خیابان و جاده و کوه و جنگل و دریایش در کمین جوانانند. سرزمین پر ضحاک، سرزمین بی کاوه…
سرزمین مادران لب گزان… سرزمین برادران بیچاره…

0 Points

Previous Article

Next Article


3 thoughts on “اینجا زندگی می کنیم”

  1. pari_sin گفت:

    kheili dir be dir mineviiiissssiiiiii !!!!!!!!!!!!!!

  2. stranger گفت:

    وحشتناک تلخه……………….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *