ب الف آر ان × و تو چه دانی که چیست ب الف آر ان × به یاد آر آن زمان که از مرز گذشتی × و رو به وادی تایلند کردی × و در دل گفتی که وه من چه منم × آنکه اسیر زن و فرزند نشد × و بر تقدیر پیروز شد × و تدبیر کرد × و کم نیاورد × و فکر همه جا را کرد × و مُتل یافت و رزرو کرد شبی شانزده دلار × و به همسفرت چونان نگاه می‌کردی که گویی شاخ غول شکانده‌اید که بعد از چند ماه دست دست کردن کنون عازمید × با چهار دوربین × که از شش جهت مستند بسازید × و در دل گفتی به دریا و صفاسیتی نیز خواهیم رسید × اف بر تو باد × آیا گمان بردی که ما دسته بیلیم × فقط تو را مهلتی دادیم تا از مرز رد شوی × و به هات یایی از ون فرود آیی × تا از آنجا به قصد پوکت مینی‌بوسی گیری × آفتاب را چنان گفتیم بتابد که که‌که‌پزون شود × و تو چه دانی که‌که‌پزون چیست × از اصفهانیان بازپرس × و چون بر مینی‌بوس قرار گرفتی ابرها را فراخواندیم و فرمان دادیم اکنون چونان ببارید تا اینان که بر خود غره شده‌اند پشیمان شوند × و پای راننده مینی‌بوس را چنان بر گاز فشردیم تا ادب شوی × و در گذرگاه‌های بارانی چنان اراده فرمودیم که با نود چوق سرعت هم سبقت بگیرد و هم دنده خلاص رود × و بعد از سه ساعت آنهنگام که دو دستی بر کرسی خود چسبیده بودی و رنگت چون کهربا شده بود × اراده کردیم عینکش را به چشم زند × تا پاپیونی بر گردن خفت شود وقتی به یاد آری آنچه گذشت بی عینک گذشت × و چون به مسکنت رسیدی باز غفلت ورزیدی و شادمان بخفتی × پس بارید × چونان که چون برخاستی سیلی دیدی در شهر که برق مردمان پرانده بود × و چون به خیابان پای نهادی نزدیک بود که آب تو را ببرد × آنچنان که لشکریان فرعون را × جز آنکه آنان با ماهیان غرقه گشتند و تو با موشان و سوسکهای جوی‌های فاضلاب × چون موشی آبکشیده بازگشتی × و همسفرت تو را از باب تسکین گفت باران هم زیباست × و این هم تجربه‌ایست × بدا به حال آنانکه ضدحال مرا تجربه می‌خوانند × به جلالم قسم که به گه خوردنشان اندازم × و چه بدخوردنی است × خوراکی متعفن که جمعه‌ها بر منابر خورندش × و چنان فرمان به باریدن دادم که سقفت به چکه افتاد × چنان دقیق که درست وسط ابروانت فرود آیند × پس میان باران باروبندیل به پشت از اتاقت به اتاق دیگر رفتید × و چون عصر خواستید در بالکن زیر سایه بان نشسته زهرماری بنوشید × باد را فرمان دادم چنان باران را به زاویه 56 درجه و سه دقیقه بر شما بکوبد که زهرمارتان شود × اف بر تو باد × گمان بردی منی که قادرم چکه‌های آب را از هفت لایه بگذارنم و بر پیشانی‌ات بنشانم بر روی زورق رهایت می‌کنم × پس تور جزایر پی پی نامت را نبشتی × و خروسخوان صبح ساعتی زودتر از وعده در موعدت بیتوته کردی × راننده‌ای نیامد و بعد گفت آمده‌ام × ریده شد در صبحت × اندکی پیاده روی کردی و پای افزار نوی که خریده بودی با اذن من هشت زخم بر پایت فرود آورد × و آنها را ترکانید × و عصر به جنگ دبنگوزی که مسئول تور بود رفتی × بعد ساعتی جنگ و ستیز به گمان خود پولت را زنده کردی و مقرر شد فردا دوباره بیاید × و باران همچنان می‌بارید × فردا آمد × اتوبوس جهانگردی × به یادآر مورچه‌خوار را ×  دیگر نمی‌بارید × پس چون به زورق اندر شدی × ماتحت آسمان چنان پاره شده که گفتی از ازل کون‌دریده بوده × توفان و بارانی فرستادم که کشتی نوح هم یارای تحملش را نداشت × چون پر کاه زورقتان را در شش جهت چنان تکانیدم که جملگی هرچه خورده بودید را بالا آوردید × و هوای حاره‌ای آنجا را صد هزار سال پس از پایان عصر یخبندان چنان سرد کردم که دندان‌هایتان داشت از شدت بهم خوردن ترک برمی داشت × چون دوالپا به دستگیره‌ای چنگ زدی × و آن دخترک ژاپنی چنان شد که از هوش برفت × و آنها × و هر که در آن دریا بود همه به آتش غضب من بر تو بود که چنان عقوبت شدند × ولی بیخیال × هرآنچه من کنم عدل است و علمای علم کلام این را بهتر از تو می‌فهمند × منم آنکه هر چه کنم عین عدلم عین دانشم عین رحمتم عین قدرتم عین برکتم عین خیرم و عین هر ماله‌کشی دیگری که کلامیون اراده کنند و عرفا بسرایند × هر دو از پااندازان منند × با گاف ذاد ر یا میم × یعنی بگذریم ×  و چون غروب بازمی‌گشتی در حالیکه تا هم فیها خالدونت آبچکان بود × اراده به ناممکن کردیم × آیا شود که از آب آتش براریم × زورق‌بان بر گریبانت چسبید که عینک غواصی ما را گم کرده‌ای × و تا هزار چوق نگرفت رهایت نکرد × پس هم فیهاخالدونت چنان سوخت که گدازان شد × پس چه نشانه‌هاست برای آنانکه تامل می‌کنند × و در مقابل قهر و غضب و کینه شتری من خاشع شوند × و به گه‌خوردم گفتن بیفتند × باشد که از خر شیطان رجیم توله‌سگ پیاده شوم و به جای گرفتن حال آنها به رفتق و رفتق ده هزار میلیارد کهکهشانی که پس انداخته‌ام بپردازم × و تو چه می‌دانی ده هزار میلیارد کهکشان یعنی چه  × خودمم هم نمی‌دانم × و به مسکنت رسیدی در حالیکه از هر دو پایت خونابه روان بود × پس آنگاه لرز را بر تو فرستادم × چونان که چون هسته‌گان حلاجان بر خویش می‌لرزیدی × پس تب را بر تو فرستادم × چونان تبی که نیمه شب چون مبعوثان از جای برخاستی × پس همسفرت را بیدار کردی که نک آفتاب × برخیز و ببین چه صبح دل‌انگیزی × و چه آسمان آفتابی صافی × چونان که شایسته‌ی مردمانیست که لب دریا مسکن گزیده اند × پس گفتت کپه مرگت را بنه که نیمه شب است × اما در دل سخت نگران بود که تا صبح صادق از آن تب سقط شوی × پس رو به سوی من نهاد × به بزرگی و قدرت من اعتراف کرد × روی بر خاک نهاد × و آنقدر گه خوردیم گفت که از شما گذشتم × سونامی را گفتم نیاید و آن اعضای خران را گفتم که نبارند × تا بتوانید بامدادان دمبتان را سر کولتان گذاشته دست از پا درازتر به موطن خویش برگردید × در حالیکه از شدت باران و رطوبت حتی نتوانستید دوربین‌هایتان را از کوله‌ها و کیف‌ها بدرآرید × تا شما باشید که از من و یاهو وذر غافل نشوید × ز کاف یا ×زکی × چه راست گفتم و چه باحالم خودم ×

و چون به خیابان پای نهادی نزدیک بود که آب تو را ببرد

.

و آن دخترک ژاپنی چنان شد که از هوش برفت

.

چون دوالپا به دستگیره‌ای چنگ زدی

.

و پای افزار نوی که خریده بودی با اذن من هشت زخم بر پایت فرود آورد

0 Points


2 thoughts on “سوره تصویری سفر به پوکت، باب مفلوکان”

  1. شراگیم گفت:

    محمود خونه ت خراب شه….دیدم خانومت هی میگه دچار نفرین سیاه شدی…من نمیفهمیدم منظورش رو…یه آزمایش ایدز هم برو بده…بعید میدونم خدا با یه گوشمالی مقطعی و مختصر بیخیالت شده باشه…

  2. هملعغ گفت:

    بابا سعی کن درست و حسابیش را بخوری. آخه این سگی‌های چیه می‌اندازی بالا؟ آخرش مسموم میشی. در دیار کفر به رسم نامسلمانان چالت خواهند کرد!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *