این آخر سالی، آنهم چنین سالی حیف است که یک خانه تکانی مختصری به مغزهایمان ندهیم. البته خانه تکانی مغز “شَک” است که نمیتوان به زور وارد مغزش کرد. باید خودش آرام آرام وارد شود بعد توفان به پا کند و افکار و عقاید آدم را زیر و زیر کند تا بعدش که آرام شد، شاید از لای آن ویرانهها گنجی پیدا شود. من زندگی ام را مدیون همین شکها هستم که بعضی از عقاید غلطم را ویران کردند.
امروز می خواهم سه باور اشتباهی که داشتم را برایتان اعتراف کنم. بعد به روال بازیهای وبلاگی از دوستانم دعوت کنم آنها هم همین کار را بکنند. بازی جسورانهای میشود نه؟ گمان می کنم شرکت در این بازی وبلاگی هم هیجان انگیز باشد و هم مفید. بگذار دیگران اشتباهات ما را بدانند مبادا دچار آنها شوند، یا اگر به آنها معتقدند اندکی شک کنند و اگر شک کردهاند بدانند تنها نیستند.
البته اعتقادات اشتباهی که من داشتهام و دیگر به آنها معتقد نیستم خیلی بیشتر از سه تاست اما این شما و این سه باور نادرستی که من داشتم:
1- اواخر دهه 70، من گمان میکردم “فلسفه اسلامی” منظومهای از افکار فلسفی متعالی است که می تواند پاسخگوی همه سوالات و تاملات فکری ما باشد. این گمان آنقدر در من قوی بود که در سال آخر رشته کامپیوتر، همزمان که داشتم در آن رشته فارغالتحصیل میشدم و متاهل هم بودم، با مشقت زیاد به طور متفرقه دروس رشته فلسفه اسلامی را خواندم و در مقطع فوق لیسانس این رشته امتحان دادم. در اولین ترم تحصیل در این مقطع (دانشگاه آزاد تهران) به اشتباه بودن آن باور پی بردم و طی یکسال به این نتیجه رسیدم که چیزی به نام “فلسفه اسلامی” اصلا وجود ندارد. یک سری بحث وجودشناسی است که از یونان باستان ترجمه شده و مسلمانان هم البته به آن چیزهایی افزودهاند… چیزیست بیشتر در مایههای الهیات اسکولاستیک مسیحی که به درد مطالعه در تاریخ فکر بشری میخورد تا انسان مدرن امروزی.
2- من هر چند که لااقل در ذهنم مدافع حقوق زنها بودم و هستم اما جریان فیمینیسم ایرانی را جریانی کم اثر و کم فایده می دانستم که همینجا اعتراف می کنم اشتباه میکردم و به احترام تمام فعالان حقوق زنان و فیمینستهای ایرانی میایستم. طی دو سال گذشته من به این نتیجه رسیدهام که یکی از ضروریترین جنبشها در ایران کنونی جنبش زنان است و به ویژه از خرداد امسال به بعد به عینه هم دیدیم که فعالیت زنان و دختران شجاع ایرانی صرفا در مسائل نظری و امضا کردن بیانیه خلاصه نمیشود. (که البته همین ها هم مفید و جسورانه است)
3- من به هنر متعهد و ایدئولوژیک اعتقاد داشتم و اعتراف می کنم که حتی در زمینه تولید این نوع هنر بدسلیقه و تحکمگرا هم فعالیتهایی داشتم. بیشتر این فعالیتها در زمینه تئاتر و در دهه 70 بود که باعث شد میزان زیادی از وقت خودم و بعضی از دوستانی که دنبال من افتاده بودند تلف شود. برای آن دوستان و همینطور برای خودم که –صادقانه و مخلصانه وقت بسیار بیشتری از خودم نسبت به آنها را تلف کردم- بسیار متاسفم؛ هر چند که از این بابت که هیچ نوع امکانات دولتی و حکومتی برای فعالیتهایم دریافت نکردم و صرفا برای اعتقاداتم هزینه کردم خوشحالم. هر چند که همچنان سعی میکنم در نوشته ها و سایر کارهای هنریام از زشتیها انتقاد کنم، نگاه واقعبینیداشته باشم و در نهایت چشمم به نیکی و مهربانیست اما صراحتا اعلام میکنم که نه “تعهد” هنرمند به چیزی یا کسی را قبول دارم و نه به هنر فاخر اعتقادی دارم.
خیلی دوست دارم این رفقای وبلاگ نویس در این بازی وبلاگی شرکت کنند: 1- مهدی جامی 2- پارسا صائبی 3- داریوش محمدپور 4- یاسر میردامادی 5- حامد قدوسی
البته راستش را بخواهید دوست دارم همهتان در این بازی شرکت کنید. بازی خوبیست و حتی میتواند به نوعی خودسازی جمعی روشنگرانه هم نزدیک شود که این روزها برای جنبش سبز سخت لازم است. اگر وبلاگ دارید در وبلاگتان بنویسید و ما را هم خبر کنید. اگر وبلاگ ندارید یا نمیخواهید با اسم خودتان به باورهای نادرستی که دیگر ندارید اعتراف کنید میتوانید همینجا کامنت بگذارید یا برای من ایمیل کنید.
پ.ن: میگویند یک بابایی اسم بچهاش را گذاشت “قدرت” که همه از او بترسند؛ خودش می ترسید صدایش کند! حکایت من است که قاعده گذاشتهام 5 نفر؛ حالا نمی دانم اسم سایر رفقا را کجا بنویسم. به هر حال اگر جزو این بلاگرهایی هستید که اسمشان آمده بدانید خیلی دوست دارم نوشتههای شما را هم در این زمینه بخوانم: آرش کمانگیر، زیتون، محمدعلی مومنی، سراج میردامادی، عبدالقادر بلوچ، پوریا عالمی، بهمن هدایتی، امین عزیزنیا، حسین وحدانی، شراگیم زند، نیک آهنگ کوثر و البته علی معظمی و حتی زبانم لال رویا صدر!
پ.ن2: آه اصل جنس داشت یادم می رفت. سمیه توحیدلو اگر در این بازی شرکت نکند مزه ندارد. آدم زن باشد، مذهبی باشد، دانشگاهی باشد، زندان تظام اسلامی را هم دیده باشد حتما باید برای ما از تجدید نظرهایش بگوید. به قول معروف تمام دنیا یک طرف تو یک طرف سمیه… سمیه!
پ.ن3: اکثر دوستانی که دعوتشان کرده بودم پیغام داده بودند که در بازی شرکت خواهند کرد “اما زمان میبره”! فکر نمیکردم این بازی اینقدر سخت باشه که بعد از سه روز هنوز زمان ببره ولی به هر حال کم کم دارد نوشتههای دوستان شناخته و ناشناخته در این خصوص شروع میشود. در اینجا به آنهایی که خبر داده اند لینک میدهم:
- بانوی نویسنده وبلاگ در جدال باترس به این سه دیگر باور ندارد: توهم توطئه – حجاب – بهشت کردن دنیا
- آتبین محبتی هم در بازی شرکت کرده و از سه باور سابق نوشته: جزمیت دینی – صحت بالای علوم تجربی – سرخپوشی هاشمی رفسنجانی
- سمیه بانوی توحیدلو هم سرانجام وارد بازی شد؛ هر چند که نه آنطوری که انتظارش می رفت: از جزمیت شروع کرده به خورش فسنجان رسیده! ولی به هر حال کاچی به از هیچی و البته باید موقعیت خطرناکش را هم درک کرد.
- مهدی جامی هم سرانجام به بازی آمد. آمدنی!
- آقای بابایی می خواسته در این بازی شرکت کند اما معلوم نیست چرا منصرف شده. همچنان مشتاق خواندن نوشته این دوست حوزه دیده هستم.
- داریوش محمدپور هم نوشته ای روی وبلاگش در پاسخ به دعوت من گذاشته. از داریوش که با سی و چند سال سن آرامش و محافظه کاری لاهوتی هفتاد و نه ساله ها را دارد متشکرم!
- نوشته این دوستمان کوتاه اما در عوض صریح و روشن است و به خواندنش می ارزد.
- بهرام که از طریق رضا بابایی وارد بازی شده به این چیزها باور داشته و دیگر ندارد: فلسفه – استقلال – انقلاب به عنوان مامای تاریخ