شبها تا دیروقت با سهراب کلنجار می رویم که بخوابد. نیمه های شب می خوابد. چند ساعتی کار می کنم که امر به خوابیدن می شود چون در یک آپارتمان فسقلی، نور چراغِ کار یکی، مزاحم خواب دیگری می شود. نیم ساعتی کلنجار می روم که بخوابم. پلکهایم که سنگین می شود، برق می رود. برق که می رود، ژنراتور برق ساختمان پشتی که دولتی است خودکار بکار می افتد تا مبادا خدای ناکرده سیستم سرمایشی و سایر دنگ و فنگ هایی که نیمه شبها هم -برای آدمهایی که آنجا نیستند- حتما باید کار کنند، لحظه ای از کار بیفتند. کولر از کار افتاده. پنجره را که باز می کنیم از صدای ژنراتور خوابمان نمی برد. می بندیمش از گرما. دوساعت بعد با صدای بیب-بیبِ فریزر از خواب بیدار می شویم. برق آمده و فریزر ایرانی ما به جای آنکه خدا را شکر و برقش را مصرف کند، آلارم می دهد که آهای من گرمم شده و بیایید فلان دکمه من را فشار بدهید تا کار کنم.
برق هم شده رلیجن. بودنش یک جور آزار دارد، نبودن یک جور!
 

0 Points


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *