متن زیر حاصل گفتگوی ما با پروفسور حامد قدوسی، یکی از معدود بازماندگان نسل اول وبلاگ‌نویسی فارسی است که با ایشان در منزلشان واقع در حومه لندن انجام شده است. پروفسور قدوسی بر خلاف تقریبا همه وبلاگ‌نویسان هم‌نسل خود، از صحت و سلامت کامل برخوردار است و زندگی آرامی را در منزل قدیمی، بزرگ و دلباز خود دنبال می‌کند. قرار ما با وی ساعت 6 صبح بود، پروفسور قدوسی در حالی که ورزش صبحگاهی را به پایان رسانده بود و اشعار عطار را می‌خواند ما را به برای 35 دقیقه سر میز صبحانه به حضور پذیرفت. به مناسبت 50 سالگی وبلاگ‌نویسی به سراغ این استاد برجسته اقتصاد و بیزینس ایرانی رفتیم و خواستیم ضمن بازگویی خاطرات خود از آن دوران، راه و روش آرامش و موفقیت را برای ما و فعالان عرصه وب بازگو کند.

جناب آقای پروفسور قدوسی. با تشکر از وقتی که به ما دادید می‌خواستیم به عنوان اولین پرسش همان سوالی را بپرسیم که تقریبا تمام کسانی که با سرنوشت نسل اول وبلاگ‌نویسان ایرانی آشنا هستند می‌پرسند: چرا سرنوشت شما به طور کامل متفاوت از آنها شد؟

هر کسی ثمره دسترنج و هوش و زیرکی خود را استفاده می‌کند. آنها اگر یک طوری دیگری شدند چون راه دیگری را رفتند. آدم‌های حقیر سرنوشت‌های حقیری هم پیدا می‌کنند.

اجازه بدهید سوالم را شفاف‌تر بپرسم. چرا ازمیان بیست سی وبلاگ‌نویسی که تقریبا در آن دوران همطراز شما فعالیت‌ می‌کردند شما به اینجا رسیدید که در حومه لندن در چنین ملکی زندگی آرام و مرفهی داشته باشید و آنها بیشترشان در فقر و بیماری درگذشتند.

متاسفانه همینطور است. بعضی‌هایشان را از نزدیک دیدم و کمک هم بهشان کردم اما یک زندگی مفلوک را به آخر راه رسیده نمی‌شود با هیچ کمکی، حتی صد و بیست پوندی هم بهتر کرد. از سی چهل سال پیش آنها شروع کردند به نفله شدن. مقصر هم بی‌برو برگرد خودشان بودند. وقتی آدم در جوانی و میان‌سالی‌اش جوگیر شود و صبح تا شب هی خبرهای کشت و کشتار و شکنجه و این قبیل خزعبلات را دنبال کند طبیعی‌ست که اول ذهنش و بعد بدنش فرسوده می‌شود. مهدی جامی با آن وضعیت سکته مغزی کرد و مثل یک افلیج در گوشه‌ای آنقدر ماند تا پوسید و تمام شد. محمود فرجامی در یک بیمارستان روانی آنقدر سرش را دیوار کوبید تا بلاخره مغزش ترکید و مرد. یاسر میردامادی آنچنان پارکینسونی گرفت که تا شعاع ده متری مشت و لگد می‌پراند. حتی داریوش محمدپور که اهل عرفان بود و خیلی آرامتر بود هم شصت سالگی سکته قلبی کرد و مرد. علی معظمی، آن مرد محجوب و آرام چنان آلزایمری گرفت که می‌گویند هر موقع جلوی آینه دستشویی انجمن حکمت و فلسفه می‌رفته فریاد می زده شما توی توالت چطور آمده‌اید! بله. آن جوزدگی‌ها و افتادن دنبال موج اخبار و هیجانات و مثلا مبارزات این عوارض را هم دارد.

حرف از جوزدگی شد. خب شما معمولا با دو نظریه شناخته می‌شوید که یکی نظریه “جوزدگی” است و دیگری “نظریه بازی‌های ایرونی”. اگر ممکن است درباره جوزدگی بیشتر توضیح دهید.

اگر سوادش را داشتید و به خودتان زحمت می‌دادید کمی قبل از مصاحبه مطالعه کنید همچین سوالی نمی‌پرسیدید چون من دست کم صد بار درباره “جوزدگی” مطلب نوشته‌ام و سمینار داده‌ام. ماجرایش هم برمی‌گردد به انتخابات سال 88 یعنی 2009 ایران که یکهو ملت ریختند که تقلب شده و دارند ایران آدمها را می‌کشند و شکنجه می‌دهند و ناگهان یک جوزدگی شدیدی فضای وب آنموقع را دربرگرفت. آنقدر شدید بود که خود من آن را تجربه کردم و چند مطلبی نوشتم. اما بعد در اثر یک کشف و شهود متوجه شدم که جوزده بودم و ضرر آن خیلی بیشتر از سودش است. بعد یک مطلبی نوشتم که تقلب در انتخابات را انکار کردم و برگشتم به روال عادی. و از آن به بعد هیچوقت جوزده نشدم.

حتی سه شنبه سیاه؟

حتی سه شنبه سیاه. یادم می‌آید من در ماداگاسکار داشتم در مورد راه و رسم بیزینس در صنعت توریسم جانوری کنفرانس می‌دادم که یکهو برنامه‌ها قطع شد و گفتند بر اثر انفجار رآکتور بوشهر دست کم دویست هزار نفر کشته شده‌اند. تقریبا همه جوزده شدند و وقتی مانیتورها ناگهان به اخبار ماهواره‌ای وصل شدند و اولین تصاویر از تلفات آمد ده‌ها نفر جیغ کشیدند و زدند زیر گریه. واقعا اسف‌ناک بود که آن منظره را می‌دیدم که حتی دانشمندان محترم جهانی هم دچار این عارضه هستند. آنقدر که شب تا یک ربعی خوابم نمی‌برد.

با این اوصاف موضع شما در مورد یکشنبه خونین که تقریبا دوسال بعد رخ داد هم قابل حدس است.

این اسمهای خنک و بی‌معنی را شما ژورنالیستها به روزها می‌دهید تا آدمها را جوزده کنید وگرنه همه روزها مثل همند.

اما در آن روز هشت هزار نفر از معترضان در ایران به دست سپاه کشته شدند.

اینها هیچکدام مدرک ندارند. من پیش از آن یک دوره مدیریت بیزنس برای فرماندهان سپاه در تهران تدریس کردم. آدمهای خوب و باسخاوتی بودند.

اما صدها فیلم از آن کشتار وجود دارد. حتی اسناد تقلب در انتخابات هم که شما در همان سال 2009 آن را انکار کردید و هنوز بر آن اصرار دارید منتشر شده است. حتی همان زمان هم گویا بوده است یک مدارکی دال بر تقلب مثل تصاویر برگه‌های رای تانشده و آمار خطی نتایج آرا و تناقض‌های رادیو تلویزیون رژیم در اعلام نتایج و…

اگر آمده‌اید اینجا وقت من را بگیرید و یکی به دو کنید بگویم نوکرم بیرونتان کند. من نمی‌دانم این خبرنگارهای بی‌سواد از جان دنیا چه می‌خواهند. اگر چارتا کتاب در مورد جوزدگی خوانده بودید می‌ٰفهمیدید که صدبار گفته‌ام اساس پرهیز از جوزدگی، انکار است. انکار. چشمت را ببیند و دهانت را هم ببند تا بتوانی به کار و زندگی و کسب و کارت برسی.

لطفا در مورد نظریه‌ بازی‌های ایرونی که در سمینارهای موفقیت و مدیریت ذهن و زندگی بهتر به شدت مورد اتفاده قرار می‌گیرد، توضیح بدهید.

این نظریه را من از تلفیق حرفهای جان نش با حرفهای عرفای خودمان ساخته ‌ام. در یک کلام دنیا همه‌اش بازی است و آنکسی که وارد بازی‌های خطرناک شود باخته است. در عمل می‌شود این: کنار بایست لبخند بزن و بدان که همه‌اش بازی است. سود خالص مال آن تماشاچی‌ای است که جوزده نشود.

بعضی منتقدان می‌گویند این ایده به بی‌عملی منتهی می‌شود.

غلط می‌کنند مشتی ورشکسته به تقصیر. کجا به بی‌عملی ختم شده؟ اگر من بی‌عمل بودم باید الان مثل آن فرجامی بدبخت بودم که حتی بعد از براندازی جمهوری اسلامی که آنقدر بخاطرش جوزده بود بیمه نبود تا خرج تیمارستانش تامین شود و وقتی که قرصها بهش نمی‌رسید همهرا به شکل جنتی و احمدی‌نژاد معدوم می‌دیدی و هی سرش را به دیوار یا تخت می‌کوبید. برای صدوبیست پاوند اطرافیانش کاسه گدایی دست گرفتند و تا بریتانیا مزاحمت ایجاد ‌کردند. اما نبودم. که نیستم. و حاصل همین زحمتها بود که وقتی آنها داشتند برای انتخابات آزاد و رفراندوم و حقوق شهروندی و این طور مزخرفات توی تهران به اوج جوزدگی می‌رسیدند این خانه را با تمام متعلقات و حتی خدمتکارانش از ورثه ابراهیم گلستان خریدم. هر آنکس هر آن بدرود که کشت. و تازه مگر من کم هزینه‌ داده‌ام؟ وبلاگ من چند ماه درایران فیلتر بود که البته بعد باز شد. یعنی آنهایی که جوزده شدند و ریختند به خیابان و نفله شدند یا مثلا آنهایی که هی مقاله صد من یک غاز نوشتند و بیانیه امضا کردند و هی میتینگ راه می‌انداختند و محتاج نان شبشان بودند خیلی باعملتر از منی بودند که همان زمان می‌رفتم ایران و کنفرانس‌ها و کارگاه‌های مفید برگزار می‌کردم آن هم با شهریه‌های مناسب؟ این چه حرف چرندی‌ست آقای من.

در مجموع رژیم کنونی را چطور می‌بینید؟

همه یک طورند. نباید جوزده شد. آن موقع هم مشکلاتی بود الان هم هست. من در جریان اخبار هستم و گه گاهی که موزارت گوش می‌کنم چند خبر را هم می‌خوانم. خب دور میدان آزادی وقتی کنسرت رایگان گروه نوادگان بلک کت بود پای یک دختر به خاطر فشار جمعیت آسیب دید. یا خبرنگار یک روزنامه را که مقاله نوشته بود که رئیس جمهور دزد است را فرستادند دادگاه که البته تبرئه شد و خسارت هم گرفت. یا مجلس رقص سه هزارنفری که شهردار رامسر برگزار کرده بود به خاطر مشکل در سیستم صوتی درست برگزار نشد. خب اینها واقعا معضلاتی است در این مملکت که قبلا هم در جمهوری اسلامی بود. منتها به یک صورتهای دیگری. ولی از دور که نگاه کنید و جوزده نشوید می‌بینید همه‌اش بازی است و همه چیز در دنیا سروته یک کرباس است.

با تشکر فراوان از شما اگر…

وقت شما تمام است. جیمز آقایان را به بیرون هدایت کن و یک لیوان چای داغ دیگر برایم بیاور.

—————————————

به نقل از ماهنامه آرامش و موفقیت، سپتامبر 2051

0 Points


2 thoughts on “راه و رسم جوزده نشدن در فضای وب، گفتگو با حامد قدوسی”

  1. Saeid گفت:

    سلام
    از اینکه رشد فزاینده پروفسور قدوسی رو می بینم خیلی خوشحالم
    فقط خواستم بدونم ایشون جایزه نوبل اقتصاد رو گرفتن و یا خیر! در ضمن فکر نکنم که دیگه ایشون اصلا چای بخورن تا بخوان یک لیوان چای داغ رو منور به یک پست جدید کنن!!
    اونم در این اوضاع جو زده! بگید حداقل حالا که اقتصاد جهان عرب در وضع بدی است، یه چیزی بنویسه! از ایران ننوشت هم ایراد نداره، واسه قلمش دلمون تنگ شد.

  2. رادیو اگر گفت:

    سلام!
    میشود یک نظر به من بدهید؟ من هم در مقابل قول می دهم شما را از نظرات گهربار خودم محروم نکنم!
    موضوع این است که من گاهی یک طنزهایی مرتکب می شوم. که اغلب هم موضوعش سیاسی است. اگر موضوع آن را کنار بگذاریم؛ و فقط بخش ادبی آن را آنهم بصورت آکادمیک و علمی بخواهیم نقد کنیم؛ شما چه نمره ای به آن می دهید؟ مثلا اگر نوشته های محمود فرجامی را صد حساب کنیم (البته اگر!!) به امثال این نوشته چه نمره ای می دهید؟ :

    http://radioagar.blogspot.com/2011/02/blog-post_02.html

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *