داستان طنزنویسی من در روزنامه تهران امروز داستان پرآبچشمیست که شرح و توضیح آن برای دیگران بیفایده است. هرکس که با اوضاع سیاسی و اجتماعی ما در این چند سال و به خصوص از 22 خرداد 88 به بعد آشنا باشد خودش حدس میزند طنزنویسی انتقادی در سرزمینی که مرتضویها قاضیاش باشند و رامینها معاون مطبوعاتیاش و احمدی نژاد (ها ندارد!) رئیس دولتش چه کار فرساینده و زجرآوریست؛ و هر کس هم که با این اوضاع آشنا نباشد باور نخواهد کرد که ما چه میکشیم و چه می بینیم؛ لابد فکر میکند با اغراق فراوان داریم از کابوسی سوررئالیستی حرف می زنیم.
در این چند ماه تقریبا کار هر روزه من این بوده که چند سوژه “قابل پرداختن” را از میان سوژه های روز جدا کنم، بعد بگردم یکی یکی آنها را رد صلاحیت کنم و عاقبت در مود یکی که از همه بی خطرتر است بنشینم و با خودسانسوری فراوان چیزی بنویسم. بانمک نوشتن در مورد سوژه ای که جزو سوژه های روز نیست و آن هم در کمال محافظهکاری سخت، وقتگیر و اعصابخوردکن است چه رصد به اینکه ببینی همان مطالب هم با حذف نکات بامزهاش توسط سانسورچیباشیهای روزنامه چاپ شده یا اصلا چاپ نشده!
این فشارها هر روز هم بیشتر میشود و الان خط قرمزهای ما از اسلام و امام و رهبری و روحانیت و نیروی انتظامی و رئیس جمهور (منظورشان احمدی نژاد است) رسیده است به کوتولههایی در حد مهرداد بذرپاش و آن هم در حد سوژههایی مثل اختصاص ده میلیارد تومان از سوی سازمان ملی جوانان برای نشان دادن سرخوردگی جوانان آمریکایی از دولت اوباما (یادداشت طنزی درباره همین خبر که خیلی هم با ادبیات ملایمی نوشته شده بود کلا حذف شد). چند روز پیش قرار شد که اصلا سوژهمان طنز نباشد من هم مصاحبهی طنزآمیز خیالیای نوشتم با لوگوی جدید تهران امروز که همان لوگوی قبلی است اما چون حضرات تشخیص داده بودند که سیمای زنی رقصان است قرار شد تغییر کند. با کمال تعجب دیدم فردایش همین یادداشت هم به کل حذف شده. پیگیرش شدم گفتند “بیش از حد سکسی بوده”!
با خودم فکر کردم حیف است شما خوانندگان این وبلاگ، حاضران در وبلاگستان و همچنین ربات فیلترینگ و دوستانی را که صبح تا شب در جستجوی “داستان سکسی باحال” میگردند را از لذت خواندن این نوشته محروم کنم. این شما و این سکسیترین نوشته مطبوعاتی در نسبتا مطلقترین کشور آزاد جهان با باحالترین روزنامه نگاران تاریخ.