دیشب اتفاقی برای من افتاد که برای ثبت در تاریخ هم که شده باید اینجا بنویسم‌اش. پیش از هر چیز تذکر بدهم که اگر شما خبرنگار جوانی باشید که فقط جو مطبوعاتی یکی دو دهه‌ی اخیر را -از نظر روابط پرسنلی- دیده‌باشید حق دارید که این واقعه را باور نکنید و فکر کنید من از زور فشارهای روانی مطبوعاتی دیوانه شده‌ام. اما این ماجرا حقیقت دارد :

دیشب به دعوت سردبیر مجله‌ای، به دفترشان رفتم. خود ایشان بود و یکی از اعضای تحریریه. می‌خواستند ساختار مجله را عوض کنند و از من هم خواسته بودند که اگر نظری دارم بدهم. یک سری چیزهایی به ذهنم رسیده بود که گفتم. بعد از گپی و چایی و سیگاری، گفتند اگر می شود همین ها را بنویسم. من هم گفتم عمرا! و بلافاصله رگباری از بد و بیراه را ریختم سرشان. آخر از صبح سر بیشعوربازی‌های رادیو – که حاضر نیست حق الزحمه‌ی میهمان‌ها را مثل آدم بدهد- اعصابم خورد بود. از قبل هم که کلا از رفقای مطبوعاتی دل خوشی نداشتم. این بود که سخنرانی تندی در باب بیشعوری در رسانه (که نام یکی از فصل‌های مهم کتابی که ترجمه کرده‌ام هم هست) کردم و سر آخر رک و پوست کنده گفتم به من چه که شما می‌خواهید مجله‌تان را بهتر کنید، همین که تا اینجا آمدم و این حرفها را زدم هم پای رفاقت و ارادت بود والا …!

ساعت حدود ده شب شده بود و می‌خواستم بروم خانه که شوخی‌ام گرفت و گفتم اگر امشب به من یک شیشلیک اساسی بدهید وضعیت فرق می‌کند. راستش چند روزی هم بود که هوس شیشلیک مشهدی کرده بودم. برای مشهدی‌هایی مثل من شیشلیک صرفا یک خوراک نیست، خاطره هم هست. هر دو هم خوشمزه! ولی قاعدتا این حرف را جدی نزدم.

از اینجا به بعد قسمت تاریخی ماجرا شروع شد. سردبیر مجله گفت اگر با شیشلیک حل می‌شود. اشکالی ندارد می‌رویم شیشلیک می‌خوریم و سه نفری رفتیم رستوران شاندیز جردن سه پرس خوراک و خاطره‌ی شیشلیک نوش جان کردیم!

باورتان می‌شود؟! جان من باورتان می‌شود که توی این دوره و زمانه توی مطبوعاتی که همیشه مدیرانش در پی ترتیب دادن روزنامه‌نگارها و کار کشیدن مفت و نیمه مفت از خبرنگارها و نویسنده‌هایش هستند؛ سردبیری بیاید به روزنامه‌نگاری شیشلیک بدهد و ترتیبش را هم ندهد؟ (یعنی تا الان که نداده‌اند!)

اگر بدانید از دیشب تا حالا چقدر خوششانم شده! مساله اصلا شیشلیک و شام و این‌حرفا نیست. مساله لذت این است که سردبیری اینقدر شعور داشته باشد که اینقدر برای نظر همکارش ارزش قائل شود. آنهم نظری که خودم می‌دانم چندان تحفه هم نیست. مساله شعور است، والا من که می‌دانم ده‌برابر آن شام از گرده‌ام کار خواهند کشید! ناز شصتشان.

به این مناسب من دیشب را در تاریخ مطبوعات پس از انقلاب شام‌الله (معادل یوم‌الله و یادآور شام لذیذ!) اعلام می‌کنم و اصطلاح "بیش‌شعوری" را در مقابل بیشعوری و بالاتر از باشعوری به این سردبیر عزیز اعطا می‌کنم. آقای… (اوهوک! اسمش را بگویم از فردا شب بروید دم مجله‌شان صف بکشید؟ شرمنده!)

0 Points


5 thoughts on “شیشلیک تاریخی و بیش‌شعوری مطبوعاتی!”

  1. با شيشليک شما که مشمول ما نشده است کاری نداريم اما آن عمل شما که به تکرار آن کمر همت بسته ايد و کتابهای طنز معرفی می کنید مشمول ثوابی عظيم است.

  2. غرغرو گفت:

    یحتمل سردبیر محترم هنوز به خم و چم کار آشنا نبوده اند!!

  3. آرش گفت:

    یک کم یاد بگیر . موقعی که میوه می خوری با داداشت پوستاشو میریزی تو پیشدستی مهمون که جلوی مادرت خجالت بکشه!!!

  4. علی گفت:

    بابا محمود جان ! تو اینقدر راحت تو راه میومدی ما خبر نداشتیم ، ای دل غافل! ما هم حاضریم یک شیشلیک بدیم مجله هم که نداریم حداقل اون قسمت دومش رو انجام بدیم تا ببینیم خدا چی میخواد.

  5. صفا گفت:

    اقا چاکريم من همکارم اهل بخيه ام امادگی دارم ممود جان يک رستورن بنامت کنم حالا راضی ميشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *