چه کسی گفته مَجاز را
به واقعیت راه نیست؟
وقتی که ما
در انبوهِ جمعیت دوستانه
در اجتماع عظیم شب های هنر و ادب
همدیگر را بازمی شناسیم‌
و چه کسی گفته پنج انبوه و
وصد عظیم نیست؟
***
امیران کوچک سیارک های وبلاگی
دلخوش به دیدن امیران کوچک سیارک های همسایه
و شمردنِ دیده شدن توسط امیران کوچک سیارک های همسایه
در منظومه وبلاگستان پرگهر فارسی
در کهکشان لایتناهای اینترنت
که با نفخ شکم مدیر لایقی
یا عطسه خِلّوک** جوانکی با کپه های ریش تازه به دوران رسیده
به مدد مجلل ترین ابزارهای فیلترینگ
در سیارک خود حبس می شوند
***
دیروز چهارصد نفر به سیارک من آمدند
صد و پنجاه و سه نفر
به امید دیدن آکتریس بهترین فیلم پورنوی اتفاقی تاریخ بشریت
(زهره بود یا زهرا؟)
چهل و هفت نفر در جستجوی پنهان ترین اعضای نزدیکترین محارم خود
که به من ارزش شمارندگانی کسخل***
و جذابیت پنهان کسالت را فهماندند!
شصت و یک نفر از این هم اتفاقی تر
مثل شهاب سنگ ها
به سیارک وبلاگ من برخورد کردند
و من در تمام این لحظات به یادماندنی
با جدیت تمام
مشغول ثبت این وقایع تاریخی بودم
امشب شمارنده ام را در بانک خواهم گذاشت
****
لطفا برای من کف بزنید
و شکلک شاخه گل بگذارید
و بگویید چه وبلاگ خوبی داری
به من هم سر بزن!
التماس می کنم
لذت مور مور شدن را از من دریغ نکنید
من به سادگی تمام
و به سرعت تمام
با چند “نظر”
اهلی می شوم
****
آسمان مال منست
و وقتی به ستاره ها نگاه می کنم
همه به من می خندند
آخر من هم در هر کدام نظری
با یک شاخه گل به یادگار گذاشته ام:
چه وبلاگ زیبایی داری
به من هم سری بزن!
——————————–
* بهانه نوشتن: امشب که برای اولین –یا به عبارت خیلی دقیقتر- دومین بار در تمام عمرم به جلسه هنرمندانه ای رفته بودم، کسی توی سالن گفت: “محمود فرجامی؟” برگشتم به طرف صدا و از میان انبوهی از موی سیاه، دو تا چشم و بعضی از لوازم دیگرِ یک صورت انسانی را دیدم. بعد خوش و بش مختصری صاحب صدا گفت که چهره ام را از عکس توی وبلاگم به خاطر داشته و می خواسته بداند همانم یا نه. گفتم ولی من که عکسی از خودم در وبلاگم ندارم. نشانی داد، دیدم عکس برادرم را می گوید که خب البته به هم شبیهیم. یک آن، کمی خوش خوشانم شد که پس من چه مشهورم که در جمعی، از عکس برادرم منِ بلاگر را می شناسند!
نگاهی به جمع کردم و نگاهی به جمعیت؛ و بعد فکرم به کل وبلاگستان کشیده شد که با تمام هارت و پورتمان، چقدر در مقابل کل جامعه منفعل و حقیریم. از خودم خجالت کشیدم و این چند خط را – احتمالا تحت تاثیر گوش دادن مکرر به کاست “شانزده کوچولو”، که این روزها با سهراب مشغول آنیم- نوشتم.
هر گونه شباهت ظاهری با شما، اتفاقی است.
**خلّوک: صیغه مبالغه خِل ریز، بسیار خِل ریز!
*** به خاله جان سلام مخصوص برسانید!

0 Points


3 thoughts on “امیران کوچک خوشبخت*”

  1. محسن گفت:

    موافقم. گل، بوس!

  2. نق نقو گفت:

    سوت وکف عرض شد مع الصلوات!

  3. سوزني در انبار كاه
    داريم جان مي كنيم تا نفسمان (پس از شمارنده بلاگ!) بالا بيايد.
    با آلزايمر بيشتر موافقم

پاسخ دادن به محسن لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *