ناب‌گرایی در شرایط کنونی ایران و انتخابات پیش‌رو می‌تواند حقی فردی و در عین حال غیراخلاقی باشد. حقوق فردی آدمها اخلاقا تابع شرایط است. دست در جیب کردن و سر در جیب فرو بردن و بی‌خیال دنیا و مافیها در خیابان قدم زدن حق هر کسی‌ست، اما همین حق در جوار آدمی که در پیاده رو دچار حمله‌ی قلبی شده و نیارمند کمک حیاتی‌ست، تحت تاثیر شرایط قرار می‌گیرد. اینکه قانون در چنین شرایطی چه می‌گوید حرفیست و اینکه اخلاق و وجدان چه حکم می‌کند حرفی‌ دیگر.

حق بدیهی هر آدمی‌ست که در انتخابات شرکت کند یا نکند، سهل است با سابقه رای‌شماری در ایران، احترام به حق خود ایجاب می‌کند که آدمیزاد چند ساعت از وقتش را برای انداختن رای به صندوقی که مطمئن نیست اصلا باز شده و آرای آن شمرده شود، تلف نکند. رسیدن به چنین نکته‌ای نیاز به داشتن نبوغ و سوزاندن فسفر فراوان ندارد همانطور که نیاز نیست آدم نابغه باشد تا بداند قدم زدن در خیابان خلوت بسیار راحت‌تر، امن‌تر و با صرفه‌تر از رفتن به سوی کسی‌ست که دست بر سینه گوشه‌ای افتاده و ناله می‌کند. اما یک حساب سرانگشتی هزینه و فایده‌ی انسانی، آدم را وا می‌دارد وقتی پای جان کسی در میان است، چند دقیقه یا چند ساعت از وقتش را صرف این کار کند حتی اگر احتمال نجات بسیار کم باشد. طبق قوانین نانوشته چنین کاری را وظیفه اخلاقی می‌گویند. طبق قوانین نوشته، همان آدم اگر سررشته‌ای در پزشکی داشته باشد در چنین موقعیتی وظیفه‌ی حرفه‌ای و قانونی دارد.
شرایط امروز ایران دست کمی از محتضری نیازمند کمک، ندارد.

غائله‌ی هسته‌ای به خطرناکترین مراحل خود نزدیک می‌شود. اسرائیل به صراحت و به کرات اعلام کرده است به هر طریقی که شده مانع از رسیدن ایران به سلاح اتمی شده و هیچ آدم عاقلی در دنیا حرفهای رهبرانی که تقیه و خدعه در جنگ رسما آیین شان، و دروغ و فریب و ریا سابقه‌شان است را باور نمی‌کند چه رسد اگر اسمشان با نابودی اسرائیل هم پیوند خورده باشد. بمب اتمی حرام باشد یا حلال، گام بعدی اسرائیل حمله‌ی نقطه‌ای به تاسیسات اتمی صلح‌آمیز یا غیر صلح‌آمیز ایران است. حمله‌ای که امریکا متعهد به پشتیبانی آن است و در صورت کوچکترین واکنش ایران، انهدام ده‌ها و بلکه صدها تاسیسات زیربنایی ایران در دستور کار قرار می‌گیرد. بی پیاده کردن هیچ نیرویی، صرفا از راه هوا ـ هوایی که نه فانتوم‌های فرسوده قادر به حفاظت از آن هستند و نه موشکهای اس 300 روسی که به جای ایران از سوریه سردرآورده‌اند ـ نیروگاه‌های برق، سدها، تونل‌ها، پل‌ها، کارخانه‌های مهم و فرودگاه‌های بزرگ فقط در عرض چند روز ویران خواهند شد. ویرانی‌ای که تا ده‌ها سال جبران‌ناپذیر است و تازه این آغاز ماجراست: به مجرد دخالت ایران در عبور و مرور نفتکش‌ها در تنگه‌ی هرمز، کشورهای بزرگ صنعتیِ محتاج نفت، به آمریکا و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس خواهند پیوست. نیروی دریایی نحیف ایران اما، قبل از رسیدن آنها توسط ناوهای متعدد آمریکایی به طور کامل نابود خواهد شد و هرگونه صدور نفت از ایران عملا ناممکن. البته اگر تا آن موقع اصلا تاسیسات نفتی سالمی باقی مانده باشد و صدور نفت محلی از اعراب داشته باشد.

همزمان در داخل، حکومت به بهانه جنگ سرکوب‌ها را بیشتر می‌کند و از “نعمت جنگ” همچون “دوران طلایی امام راحل” تا نابودی مخالفان سیاسی در زندان ها نهایت استفاده را می‌برد. سپاه عملا کنترل تمام کشور را در دست می‌گیرد و آنچنان که در تخصص‌اش هست، به جای جنگیدن با دشمن خارجی به تسویه حساب خونین با معترضان داخلی کمر همت خواهد بست.
گرانی و قحطی کمر بسیاری را خواهد شکست. صف‌های بلند، شب‌های سرد و تاریک، شکمهای گرسنه، افسردگی و خشم بیشتر. این کابوس‌ها می‌توانند زودتر از آنچه گمان می‌رود به چشم دیده شوند.

و این البته بدترین قسمت ماجرا نیست. مخوف‌ترین بخش می‌تواند آن فردایی باشد که صدای کمانچه‌ای که امشب کشیده می‌شود بلند شود: جنگ‌ داخلی قومی و فرقه ای. فقط در یک نمونه، کافیست به بلایی که در این سی سال حکومت ولایی شیعه جمهوری اسلامی بر سر کردها و ترکمن‌ها و بلوچ‌ها و سایر سنی‌مذهبان ایران آورده است اندیشیده شود. شیخ‌نشین‌های حاشیه خلیج برای براه انداختن جنبش‌های سلفی و جنگ‌های سنی و شیعه در ایران علاقه و انگیزه‌ای دارند بیش از آنچه در مورد سوریه داشته‌اند. مرزها نزدیک، سلاح‌ها آماده تحویل، کاسه‌های صبر لبریز و خوشه‌های خشم رسیده … خونی به پا خواهد شد که حمله‌ی یک نیروی خارجیِ مسئولیت‌پذیر، بهترین و صلح‌آمیزترین راه محتمل برای خاتمه دادن به آن خواهد بود؛ خود اگر خاتمه‌یافتنی باشد!

در چنین شرایطی که بیشتر به ایستادن در تندباد درست در لبه‌ی پرتگاه می‌ماند، به نظر می‌رسد می‌توان ـ و بلکه “باید” ـ کف خواسته‌ها را تا حد امکان پایین‌تر برد. موافقان و مشوقان تحریم انتخابات – که تقریبا هیچکدامشان نه جزو رای دهندگان به کاندیداهای “نزدیک‌تر” به راس هرم قدرتند و نه روی صحبتشان با آنهاست- یادآوری می‌کنند که حکومت با تقلب در انتخابات 88 به رای مردم خیانت کرده است و نتیجه می‌گیرند سزای تقلب‌کنندگان عدم شرکت در انتخابات است. غافل از اینکه حذف رای‌هایی که بالقوه برای نامزدهایی هستند که ناراضی از آن تقلب و سرکوب، و این وضعیت سیاسی داخلی و خارجی‌اند، نه در حکم تنبیه بلکه به مثابه “پاداش دادن” به بانیان وضع کنونی است.

در بُعد عملی و اجتماعی، پیش از هر چیز باید توجه داشت که با ادغام انتخابات شوراهای شهر و روستا با انتخابات ریاست جمهوری، شلوغی حوزه‌های رای‌گیری در روز انتخابات تضمین شده است و حتی اگر چنین هم نبود، محال بود حکومت به کم شدن میزان مشارکت اعتراف کند. نهایتا ـ در بهترین و راضی‌کننده‌ترین و عادلانه‌ترین حالت برای همه نامزدها ـ عددی مساوی به درصد آرای هر نامزد می‌شود و به ضمیمه‌ی گزارش‌هایی از حوزه‌های شلوغ راگیری “حماسه سیاسی” مطلوب رهبر را نمایش می‌دهد.

اما در بعد شخصی، یعنی در آنجا که برای شخص بیش از آنکه نتیجه اجتماعی عملش مهم باشد، جنبه‌های حیثیتی، اخلاقی و فردی آن مهم است هم باید توجه داشت که حتی به‌فرضِ احتمال بالای تقلب و به سخره گرفتن آرای مردم، با داشتن گوشه چشمی به آینده مهیب و مخوفی که در انتظار ایران و ایرانیان است، منطقی و اخلاقی می‌نماید که از تلاش‌ برای تغییر وضعیت دست نشُست حتی اگر احتمال رسیدن تلاش‌ها به نتیجه مطلوب چندان زیاد نباشد.

با در نظر گرفتن همه‌ی حقایق نامطلوب درباره انتخابات و سوابق ناخوشایند همه‌ی نامزدها، می‌توان صادقانه از خود پرسید که آیا در صورت ریاست‌جمهوری جلیلی یا حداد عادل همان آینده‌ای در انتظار ایران است که با ریاست جمهوری روحانی یا عارف؟ پاسخ اگر آری‌ست رفتن به پای صندوق‌های رای بی‌شک غیر منطقی و در حکم وقت‌تلف کردن است. اگر نه، رای دادن می‌تواند در حکم وظیفه‌ی اخلاقی باشد حتی اگر روشن و قطعی نباشد که به چه نتیجه‌ای خواهد انجامید. برای کمک به آن بیمار قلبی هم نیازی نیست که اول از وجود ملزومات دارو و آمبولانس و بیمارستان مطمئن شد.

اخلاق‌گرایی وسواس‌گونه می‌تواند اوج بی‌اخلاقی باشد وقتی که نتیجه‌اش بی‌عملی خود یا ـ از آن بدتر ـ مانع‌تراشی برای عمل دیگران در وقت اضطرار باشد. حتما باید دست‌ها را پیش از تماس با زخم شست، و چه خوب و پسندیده است تذکر دادن به کسانی که چنین نمی‌کنند، به شرطی که چنین تذکری سر راه کسانی که برای امداد رساندن به مجروحان تصادفی خونین می‌شتابند نباشد!

یادآوری سوابق نامزدها خوب است همچنان که یادآوری سابقه حکومت در بی‌احترامی به آرای مردم (البته اگر اصلا فراموش شده باشد که نیاز به یادآوری باشد) اما به چه منظوری و در چه شرایطی؟ بدبختانه سقف پذیرش جمهوری اسلامی ده‌ها سال در حد خاتمی و کروبی و موسوی و هاشمی، که هیچکدام از خطا و تندروی مصون نبودند مانده بود. بدبختانه‌تر اینکه همان هم باقی نمانده و به ارتفاع روحانی و عارف و قالیباف تنزل یافت. جالب آنکه سوابقی هم اگر رو می‌شود از همین‌هاست که در کنار چند کردار و گفتار ناجور ـ و بلکه مایه‌ی آبروریزی ـ کارهای بزرگ و قابل دفاعی هم در کارنامه دارند. دیکته‌ی نانوشته‌ی امثال جلیلی و حداد عادل البته بیست است، اگر اصلا کسی را تحمل باز کردن دفترهای یکسر کثیف و متعفن‌شان باشد.

در سطحی دیگر، اگر شرکت شهروندان در انتخابات و تلاش برای جلوگیری از انتخاب بدترین گزینه‌ها، وظیفه یا لطفی اخلاقی است؛ این کار برای احزاب و فعالان سیاسی وظیفه‌ای حرفه‌ای‌ست و در این زمینه باید “پاسخگو” باشند، همچنان که یک پزشک در مورد کمک به بیمار، حتی خارج از محیط حرفه‌ای‌اش، نه فقط اخلاقا بلکه قانونا هم “باید” پاسخگو باشد.

احزاب و فعالان سیاسی که پس از رد صلاحیت ناحق و حذف غیر قانونی هاشمی از انتخابات، به یکباره ساکت شدند باید پاسخگو باشند که با حذف هاشمی چه چیزی از بنیاد تغییر کرد که آنها ناگهان خاموش و سرد شدند؟ عملکرد شورای نگهبان به یکباره تغییر کرد یا سابقه غیرقابل دفاع حکومت در برگزاری انتخابات؟ یا هاشمی کاندیدای اختصاصی جبهه یا جناح آنها بود و با حذفش همه چیز تمام شد؟ آیا آنها می‌توانستند برای مردم استدلال کنند که قهر از صندوق‌های رای چیزی را عوض نمی‌کند جز آنکه احتمال بدتر شدن اوضاع (یا تداوم همین وضعیت بدتر) راافزایش می‌دهد و باید از دنیای ایده آل‌ها به دنیای واقعیت‌ها فرود آمد، اما با حذف هاشمی دیگر نمی‌توانند آن استدلال را بکار برند؟! این درست که قابلیت‌های هاشمی را نمی‌توان با هیچ کدام از کاندیداهای تایید صلاحیت شده مقایسه کرد، اما هنر سیاست‌ورزی صرفا شرط‌بندی روی اسب برنده نیست.

دست کم در عرصه سیاست هسته‌ای (بزرگ‌ترین معضل فعلی ایران در عرصه جهانی که می‌رود به حمله نظامی ختم شود) سیاست‌های هاشمی و خاتمی توسط روحانی در شورای امنیت ملی دنبال می‌شد، عارف سال‌ها مدیر ارشد در دولت‌های قبلی و حتی معاون رئیس جمهور خاتمی بوده است و هر دو دو تا به حال چندان از خط هاشمی و خاتمی عدول نکرده‌اند پس چرا می‌شد از خاتمی و هاشمی حمایت کرد و نمی‌توان از عارف و روحانی (به شرط تداوم موضع‌گیری‌ها و وعده‌های قابل قبول و اصلاح‌طلبانه) حمایت کرد؟ آنها که مدعی‌اند سیاست‌های هسته‌ای تماما توسط رهبری تعیین می‌شود و هیچ فرقی ندارد که چه کسی بیاید، چرا به این سوال ساده پاسخ نمی‌دهند که چرا وقتی رهبری تیم مذاکرات ایران با روحانی بود، نتیجه مذاکرات یکسر متفاوت بود با اکنون که جلیلی این سمت را بر عهده دارد؟

حتی از زاویه‌ای دیگر می‌توان اینگونه دید که علی‌رغم تمام نقاط تاریک و نکات منفی، در این انتخابات فرصتی تاریخی به دست آمده که با کم‌ترین هزینه و طی مدتی کوتاه نتیجه‌ی انتخابات را “حتی‌المقدور” به نفع نامزدی که به مردم نزدیکتر و از تندروهای حکومتی دورتر است رقم زد. یک سناریوی کاملا محتمل می‌تواند این باشد که روحانی به همین خوبی و تسلطی که ظاهر شده ادامه دهد، مواضع اصلاح‌طلبانه‌ی بیشتری بگیرد، تیم قوی و یک‌دستی را برای دولت احتمالی‌اش معرفی کند (و البته از تاکید بی‌مورد بر روی اصطلاح مهمل “فراجناحی” بپرهیزد)، هاشمی و خاتمی از او حمایت کنند، عارف و غرضی با وساطت بزرگان دولت‌های قبلی و البته وعده پست‌های معاونتی و وزارتی به نفعش کنار روند … و مردم هم به اندازه یک ساعت از وقتشان را در روز 24 خرداد صرف اجتناب از آینده‌ی مخوفی کنند که از همین الان دود آن به چشم می‌خورد.

کاری عقلانی و اخلاقی که در بهترین حالت منجر به پیروزی و بهبود نسبی وضعیت، و در بدترین حالت در حد لطفی اخلاقی “اما کم هزینه” خواهد بود.

 

—————-

بازنشر از تهران ریویو

0 Points


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *