لازم نيست دقيقا بگويم چه دوره‌اي بود. كافيست از دهه 60 به بعد در ايران كارمند بوده‌باشيد يا در دانشگاه درس خوانده‌باشيد يا سربازي رفته‌باشيد… و از اين قبيل؛ تا يكي از اين دوره‌هاي اجباري به تورتان خورده باشد. همين امسال بود كه يكي از اين دوره‌ها را مجبور شدم بگذرانم و براي هزارمين بار، در چند كلاس مجزا، احكام غسل و قرائت صحيح نماز و تاريخ اسلام و از اين طور چيزها را آموزش ببينم.

يكي از اين كلاس‌ها را آقاي ب درس مي داد و با وجود اينكه من دو سوم دوره را دودر كردم، ولي بالاخره مجبور شدم چند جلسه‌اي سر هر كلاس بروم تا خيلي ضايع نشود. شايد سر كلاس آقاي ب هم چهار پنج باري رفتم. آقاي ب از آن جبهه رفته‌هاي كلاسيك بود با افكاري عجيب و غريب و از نظر سواد و معلومات و قدرت بيان، انصافا يك سر و گردن از همكارانش بالاتر. گفتم آقاي ب افكار عجيب و غريبي داشت و از جمله اينكه شديدا بر سر مسايل ناموسي متعصب و غيرتمند بود. اصلا همه چيز در حرف‌هاي او نهايتا به مسايل ناموسي مي‌رسيد: عده‌اي شهيد شدند تا عراقي‌ها مزاحم خواهر و مادر ما نشوند، فرهنگ غربي آدم را بي غيرت مي كند، اوج خفت ما در زمان شاه اين بود كه دختران اين مملكت را با ماشين سفير مي بردند سفارت امريكا، الكل و مواد مخدر آنقدر زيان‌آورند كه معتادان به آنها حتي حال دفاع از ناموس خودشان را هم ندارند و… افتخارش هم اين بود كه پسرش را طوري تربيت كرده كه اگر او به دخترش بگويد از فردا بي‌چادر مي‌تواند به كوچه برود، يقه باباهه را بگيرد!
خيلي هم اعتقاد به خواب و روياي صادقه و احضار روح (البته همه شرعي) داشت و خلاصه خيلي كلاس‌هايش ديدني و شنيدني بود براي من!

يك روز سر كلاس، به بهانه‌اي آقاي ب يادي از رسول ملاقلي‌پور كرد و گفت رسول گفته وقتي من مي خواستم "سفر به چزابه" را بسازم روح يكي از دوستان شهيدم من را به آنجا برده و تمام مناطق را نشانم داده و…

اين‌ها گذشت تا اينكه خبر رسيد ملاقلي پور درگذشته. ناخودآگاه ياد آقاي ب افتادم و دو سه روز بعد در يك جاي اداري، آقاي ب را ديدم. سلامي كردم و چون فكر مي كردم با مرحوم ملاقلي‌پور رفيق بوده تسليت گفتم. گفت كه سابقه دوستي با او نداشته اما بسيار دوستش داشته چون "رسول خيلي با غيرت بود".

توي سالن شلوعي بوديم و دم راه‌پله. آمدن خداحافظي كنم و براي اينكه حرفي زده باشم از دهنم پريد كه … بله، خيلي‌ها شاگرد آقاي ملاقلي‌پور بودند، مثلا همين ابراهيم حاتمي‌كيا.
به حساب خودم آمدم با توجه به وجهه حاتمي كيا، يك تمجيدي كرده‌باشم از ملاقلي‌پور و خداحافظي كنم كه اي كاش لال شده‌بودم. آقاي ب با اين حرف من كمي برافروخته شد و گفت "بله… شايد فيلم‌سازي را از رسول ياد گرفته باشد، ولي كاش‌ آدم بودن را ياد مي گرفت!" كنجكاو شدم و گفتم چطور مگر؟ كه آقاي ب با افروختگي بيشتري گفت: " مگر فيلم از كرخه تا راين را نديده‌اي؟… نديدي اين بي غيرت چطور با آبروي بچه‌هاي جنگ بازي كرد؟"

حواسم رفت طرف پناهندگي يكي از رزمنده ها در آن فيلم كه آقاي ب با فرياد ادامه داد: " نديدي چطور خواهر يك بچه بسيجي را با آن وضع نشان داد؟ نديدي چطور داغ بي ناموسي روي پيشانيش گذاشت؟"
هوا پس بود و حرارت و تُن صداي آقاي ب هر دم بالاتر مي رفت. چند نفري داشتند دورمان جمع مي‌شدند و من مي خواستم خودتر از مهلكه فرار كنم، اما ديگر دير شده بود. حالا ديگر آقاي ب كه به رنگ لبو درآمده بود و داشت به سينه من مشت مي كوبيد فرياد مي‌زد"د آخه يكي نيست بگويد بي غيرت! بي‌شرف! پدرسگ! مگر تو خودت خواهر و مادر نداري؟ خواهر بسيجي را بي‌حجاب مي‌كني؟ چرا اينكارها را مي كنيد؟ حتما بايد دختر ايراني زير مرد آلماني اجنبي برود تا تو فيلم بسازي؟ اي به درك… مي خواهم صد سال سياه نسازي؟ چرا پلاكش را دادي دست آن بچه آلماني؟  خجالت بكش… بي شرم بي غيرت!"…

سرتان را درد نياورم؛ مكافاتي كشيدم تا از شر ضربات مشت و فحش‌هاي آقاي ب نجات پيدا كردم. دستم از آقا رسول كه كوتاه است ولي اگر اين حاتمي كياي بي‌غيرت كه زن ايراني را مي دهد دست مرد اجنبي، را ببينم، حتما پيام آقاي ب را بهش مي‌رسانم. البته در يك جاي خلوت كه زياد آبرويش نرود… خدانياورد، بد چيزي‌ست!

0 Points


19 thoughts on “ای حاتمی‌کیای بی‌غیرت؛ خجالت بکش! (خاطره‌ای بمناسبت چهلمین روز درگذشت ملاقلی‌پور)”

  1. فرمهر گفت:

    شاهکار بود! کلی خندیدم. بد نبود یه کلام بهش میگفتی برادر من جوش نزن فیلمه!

  2. اي ول! دم آقاي ب هم گرم! راستي سري به من بزن! من باب كيش و مات!!

  3. pegah گفت:

    kheili jaleb bod
    etefaghi be yad manani bod
    movafagh bashid

  4. pegah گفت:

    kheili jaleb bod
    etefaghi be yad manani bod
    movafagh bashid

  5. سینا گفت:

    مرسیییییییییییییی

  6. غزل گفت:

    من نمی دونم چی می شه گفت به این ! شاهکریه پس این استادتون ، از همه جالبتر اونکه می گه چرا پلاکشو داده دست پسر آلمانیه !!!

  7. غزل گفت:

    من نمی دونم چی می شه گفت به این ! شاهکریه پس این استادتون ، از همه جالبتر اونکه می گه چرا پلاکشو داده دست پسر آلمانیه !!!

  8. علي گفت:

    بعضي ها خيلي تو جو مطالبتن آخه مطلب نخونده ها اينا همش …

  9. فرزانه گفت:

    نمی دونم تو همه دنیا از این استادهای با غیرت پیدا می شه که دائماً دم از غیرت و ناموس می زنند اما وسط کلاس آبروی یه دختر رو واسه 25 صدم می برند ؟

  10. ناشناس گفت:

    منم مي‌نويسم خيلي توپ بود كه حرفم با بقيه يكي باشه. ولي خودمونيم خيلي هم توپ نبود.

  11. گويا وبلاگت فيلتر شده!

  12. گويا وبلاگت فيلتر شده!

  13. اول میخواستم یه کامنت خفن بزارم حال جنابعالی رو بگیرم.فکر کردم راست راستی میخوای ضایع کنی حاتمی کیا را ولی آخرش قیافه تو رو مجسم کردم وقتی یارو داشت آب دهنش میپرید رو صورتت و هی عقب عقب میخواستی بری آی خندیدم آی خندیدم

  14. اول میخواستم یه کامنت خفن بزارم حال جنابعالی رو بگیرم.فکر کردم راست راستی میخوای ضایع کنی حاتمی کیا را ولی آخرش قیافه تو رو مجسم کردم وقتی یارو داشت آب دهنش میپرید رو صورتت و هی عقب عقب میخواستی بری آی خندیدم آی خندیدم

  15. فــَرا گفت:

    چقدر اين جوجه هاي پايين خوكشلن ..

  16. ارژنگ گفت:

    جالب بود
    اما جالب تر از مطلب اينه كه شما رو بدون هيچ دليل و توجيهي فيلتر كردن! واقعن خنده داره!! 😉

  17. سینا گفت:

    تو هنوز واسه من فیلتر نیستی…
    آقا اتفاقات بدی داره میفته یه سری به وبلاگ من بزن.
    زودتر باید یکاری بکنیم، انگار نه انگار چرا شدین. بازتاب فاشیست و که فبلتر کردن این همه سر و صدا شد حالا دارن دهن خودمون و صاف میکنن!
    خوشبختانه تو هنوز فیلتر نیستی واسه من

  18. روح االه گفت:

    این اراجیف به مانند همان تفکرات پوچ چندان ارزش نگارش نداشته که شما نگاشته اید

پاسخ دادن به فرمهر لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *