با دوستی چت می کردم. آدم نازنینی است، هم سن و سال های خودم است و زن و بچه دارد. سن و سال و زن و بچه‌ داری‌اش را برای آن می نویسم که لازم است بدانید این دوست ما از اين نظر هم كه باشد در موقعیت جدی‌تری از زندگی قرار دارد. چند وقتی بود برخوردهایش سرد شده بود و من علتش را نمی‌فهمیدم. آن روز به اصرار من بروز داد. به عقیده‌ی او "من زیاد جلو می‌افتم و چیزها را مصادره می کنم."

خیلی تعجب کردم. چون اصلا سال‌های سال است چیزی دم دست من نیامده که بخواهم مصادره‌اش کنم یا نکنم. کارم هم طوری‌ست که هیچوقت پرم به پر دیگران نمی گیرد. يك اتاقي اجاره كرده ام و خيلي كم از آن بیرون می‌روم. مطالبم را تایپ می کنم و ارسال می‌کنم. نه کارمندم نه خبرنگار تمام وقت نه مجری و نه هیچ چیز دیگر که بخواهم یا بتوانم چیزی را مصادره کنم. چیزها یا مال خود خودمند یا اصلا به من نامربوطند.

مثال خواستم گفت منوچهر احترامی! داشتم شاخ درمی‌آوردم. پرسیدم بجز نوشتن دوتا یادداشت احساسی وبلاگی در سایت شخصی خودم، مگر من کار دیگری هم درباره‌ی احترامی کرده‌ام؟ گفت "همان‌ها… تازه سر خاکش هم خودت را انداختی جلو."

ماجرای سر خاک این بود که چون گورکن ها کار را تمام نکرده بودند، جنازه ساعتی بر زمین ماند و ملت مشغول خوش و بش و شوخی و خنده شدند. یکی ما را انداخت جلو که کمی حرف بزنید تا این وضعیت ناخوش آیند تمام شود. دور هم ایستادیم هر کسی برای بیست سی نفری از آدمهای معمولی مثل خودمان که آنجا بودند، دو سه کلام درباره‌ی احترامی حرف زد؛ من هم. ولی تمام شد. بعد یک نفر هی من را به حرف کشید. شاید هفت هشت دقیقه ای حرف زدم و البته توضیح دادم که اگر به خودم اجازه‌ی حرف زدن درباره‌ی او را می دهم بخاطر این بود که رسما با هم قرار مدار گذاشتیم که بیوگرافی‌اش را بنویسم. بعد پاس دادم به رضا رفیع. بعد قبر آماده شد و تمام. کل مطلبی که بر رفیق ما ( و به قول خودش: "خیلی های دیگه!") گران آمده بود، همین بود. من البته به آن "خیلی های دیگه" کار ندارم. خیلی از آن "خیلی‌های دیگه" موجودات کینه‌جو و رذلی هستند که نیششان از راه کین نیست و باید اقتضای طبیعتشان را درک کرد. به همین خاطر هم هست که با آنها دوست نیستم و اگر علنا نیش می زنند و حتی روی وبلاگشان و در جمع های نیمه عمومی چرند و پرند بارم می‌کنند به رو نمی آورم. این‌ها احترام اساتید و آنهایی که دستشان را گرفتند و تاتی تاتی راهشان انداختند را چقدر داشتند که ما را داشته‌باشند.

اما برای بعضی‌ها مثل همین دوست عزیز که مطمئن هستم ذالتشان رذل و پلید نیست خیلی دلم می سوزد. مثلا همین رفیق شفیق با اینکه می داند من اگر اسم واقعی‌ام را پای مطالبم می گذاشتم در طول این چند سال بیش از صد هزار نفر می شناختندم و ده‌ها جا "جلو می‌افتادم" وقتی چنین ذهنش مشغول جلو افتادن آدم یک لا قبایی به نام محمود فرجامی می شود من را بیش از هر چیز متاثر می‌کند. البته محض اینکه ریا نشود بگویم که شخصا هم از این جور چیزها ناراحت می‌شوم اما تاکید می کنم که تاثرم بیشتر از ناراحتی است. کلی گویی نکنم. در مورد همین نمونه‌ای که گفتم واقعا چند روز است ذهنم درگیر است که یک آدم باید چقدر حقارت آمیز در مورد خودش و دیگران فکر کند که به همچو جایی برسد.

باور کنید قبل از همین چت من یک بار به همین رفیق زنگ زدم. آنقدر صدایش گرفته بود که نگرانش شدم و فکر کردم مریض است. برایش پیغام هم گذاشتم که گفت بگذریم بعدا می گویم و بعدا معلوم شد ماجرا چیست.

به نظر من مهمترین عامل در بروز چنین واکنش‌هایی «محیط» است. البته تاکید کنم که دارم در مورد طرز تفکر و برخورد حقارت آمیز آدم‌های سالم حرف می‌زنم و نه آدم‌های مریضی که خودشان تجسم حقارت هستند، که جای بحث ندارند. من فکر می کنم این آدم ها بیش از هر چیز با حضور خودخواسته‌ی خود در محیط‌های حقیرپرور به حقارت و چشم تنگی‌های بی دلیل مبتلا می شوند. در هر زمینه‌ای حقارت‌ها به صور مختلف رو می آیند. من در ژانر خودمان بعضی از آنها را با دقت روی آدم‌ها تشخیص داده‌ام. بخوانید ببینید درست است:

نشتن پشت یک میز و صبح تا شب توی اینترنت ول گشتن و حقوق گرفتن از فلان سازمان به بهانه بهمان کار به ظاهر فرهنگی، زر زر زدن مفت از صبح تا شب درباره زدنگی خصوصی دیگران و نیت یابی آدمها (که معمولا منجر به پاپوش دوختن هم می شود)، بو کشیدن برای شرکت هر جشنواره‌ی مزخرفی که میلیاردها تومان از بودجه فرهنگی این مردم بی‌نوا را هورت می کشد و برای خالی نبودن عریضه چند تا سکه جلوی برگزیدگانش می اندازد، پرینت گرفتن از چند کار معدود و هر بار اندکی تغییر دادن و برای جای جدید فرستادن، موس موس کردن دنبال پول‌های نجس دولتی از قِبل راه انداختن یا نوکری برگزاری جشنواره‌های جفنگ، الدرم بلدرم‌های چسکی درباره ارزش هنری و مناعت طبع شخصی و عین حال خواهش و التماس برای ارائه مطلب و به خصوص شعرخوانی در حضور مقامات، دست و پا کردن عناوین پشمکی برای ارزش دادن به کار خود از طریق عنوان "عضویت در هیات مدیره دبیرخانه سمینار پشه نعکنی ابرکوه"، "عضو هیات تحریریه‌ی مجله بیسار"، "برنده‌ی مقام سوم جشنواره‌ی گنجشک رنگ‌کنی"…، در آوردن کتاب و مجله‌هایی که هیچگاه خوانده نخواهند شد برای سازمان‌ها و اداراتی که هیچوقت مفید نبوده و نیستند، به لجن کشیدن هر کس که اندکی موفق‌تر است (یا فکر می کنند اینطور است)، توهم محصور بودن دنیا در مشکلات شخصی …

فکر می‌کنم همه‌ی ما باید به خودمان بدبین باشیم و از این مناطق حقارت خیز بپرهیزیم. واضح است هیچکدام ما دوست نداریم حقیر باشیم اما در مورد مواضع حقارت خیز باید خیلی دقت کرد چون قرار گرفتن در این جاهای حقیرپرور باعث می‌شود ناخواسته و اندک اندک حقیر شویم. این جاها روح ما را کوچک و دنیایمان را حقیر می‌کنند. شاید میزمان را بزرگتر کنند و حقوقمان را بیشتر و خدم و حشمت را پرتعداد، ولی حقیرمان می‌کنند. به خصوص اگر کارشان به ظاهر فرهنگی باشد موج حقارتشان هم بیشتر است. اگر نشانه‌های بالا به نظرتان شبیه کسی یا جاهایی آمده بدانید که بی‌راه نگفته‌ام.

من که تکلیفم با خودم روشن است. برایم روشن شده که به شدت آدم کم ظرفیت و تاثیرپذیری هستم. به خاطر همین هم هست که کلا روال زندگی‌ام را عوض کرده‌ام. به ندرت جایی می روم یا در جشنواره‌ای شرکت می‌کنم یا در دفتر مجله ای دیده می شوم… اصلا نمی‌گویم همه‌ی اینجور جاها حقیرپرورند، نه، من به خودم شک دارم. مثل آدمی هستم که آنقدر از ایدز می ترسد که بدون هیچ‌گونه محدودیت اخلاقی و قانونی، از هر گونه ارتباط جنسی مشکوک خودداری می کند. به هر کسی هم که دوستش داشته باشم و روحش برایم از پلکان ترقی‌اش مهمتر باشد توصیه می‌کنم: اگر جایی هستی که اینطوری می خواهندت یا آدم بزرگ‌هایش اینطوری هستند بیا بیرون.

صدایم از جای گرم بلند نمی شود. من هم در همان جامعه‌ای زندگی می کنم که شما زندگی می کنید. نه پارتی دارم و نه نبوغ خاصی. (که اگر داشم روزی ده ساعت تمام نمی‌نشستم به کارهایی که چشم و کمر و گردن و از آنها مهمتر اعصاب و روانم را داغون می کند) منتها آدم باید یک بار در زندگی‌اش تصمیم بگیرد کدام طرفی است. مهم نیست شغلی که داریم چقدر مهم است. صفحه بند یک نشریه گم‌نام ، بازیگر درجه3 یک سریال، مقاله نویس یک سایت کم شناخته… وحتی کارمند دبیرخانه‌ی یک جشنواره بودن هیچکدام کارهای کوچکی نیستند اگر ما حقیر نباشیم. اگر فضایی که در آن کار می کنیم حقارت‌محور نباشد. کار بزرگ داشتن هیچ دخلی به روح بزرگ داشتن ندارد. مگر نمی‌بینید کارهای بزرگ در مملکت ما دست کی‌هاست!

منتها آدم باید یک بار در زندگی‌اش تصمیم بگیرد کدام طرفی است…

0 Points


12 thoughts on “حقارت پروری و حقیر شناسی”

  1. پارسا ص. گفت:

    سلام،
    پيش می آد ديگه. کاملاً چیزی که میگی قابل درکه و لمسه برای من. ما ايرانی هستيم و ضمن اینکه با همه جای همدیگر کار داریم، از تحقير همدیگر لذت مي​بريم. نگاه کن که بنده رو چطور بايکوت کرده اند، ادعايی ندارم اما دست کم پنج مقاله نصف نيمه در مورد انتخابات نوشته​ام (کسی اینقدر تو وبلاگ​نویسا وقت نگذاشته)، غیر از داریوش ملکوت عزیز، در وبلاگ انتخاباتی خودش در حلقه ملکوت هیچ کسی بهشان هیچ لینکی نداده و کامنت هم نمیگذارند. این دقیقاً ایرانیت ماست. ما فاشیست​پرور هستیم. توی سر بغل دستی میزنیم که مبادا او رشد کنه و جا مونده باشیم. حتی اگه بخواد چارتا کلمه حرف حساب انتخاباتی بزنه ما خوشمون نمی​آد (حالا خوبه که جسارتاً ته ماجرا یک باد روده هم نصیبمان نمیشه!). به قول خودم: من حاضرم جانم را بدهم، که تو زمین بخوری! غرغر بسه یا باز هم برات بنویسم؟ شاد باش عمومحمود. دنیا دو روزه و درست شدن این چیزها در بین ما قوم یاجوج و ماجوج ایرانی (در عین هزار چیز خوبی که داریم) به روزگاران طول می کشه. البته حساسیت تو و مسوولیت شناسی تو در بیان این چیزها کاملاً قابل درکه و من یکی که خوب میفهمم چی میگی. اما چکار کنیم؟ مبارزه با بیشعوری تا کجا؟ من نوعی فکر خودم باشم که حق دیگران را ضایع نکنم و مثل دیگران برخورد خرکی نداشته باشم اما گهگاه غرم را هم بزنم کلاهم را می اندازم هوا. شاد باشی.

  2. نوشين گفت:

    حالا خوبه طرف خيلی راحت اومده با خودت مطرح کرده من تاحال اينطوريشو نديده بودم خيلی راحت ميرن سه سوت زيراب ادمو ميزنن که ديگه ازشون جلو نيفته

  3. امير گفت:

    کتابی که درباره انسان هاسات. درباره حقارت ها و … / نمایشگاه کتاب؛ کتاب «مثنوی آدم ها»؛ نشر آشیان. کتابی به مثنوی اما دارای مضامین فلسفی و انسان شناسی:
    این نه به عنوان کامنت بلکه فقط جهت اطلاع است. ببخشید

  4. اشرف گفت:

    خيلی وقته نوشته هاتو می خونم. ولی اولين باره که موفق شدم کامنت بذارم. خيلی وقتا اين بخش باز نمی شه. يه فکری براش بکن
    آدمای حقيرُ که نمی تونن بزرگمنشانه رفتار کنن. حقارت تو تربيت ما هست. ديروز همکارم اشتباهی زنگ زده بود خونه ما و منو از خواب بيدار کرد. نمي دونم دخترش كدوم گوشي رو اشتباهي داده دستش و اونم ريدايل زده و خونه منو گرفته. براي عذرخواهي از من سه چهار بار توپيد به دختره كه بيشعور و بيعرضه و احمقو … . ما با تحقير بزرگ مي شيم. بعد كه بزرگ شديم اگه تحقيرمون نكنند يه چيزي كم مياريم و خودمونو تحقير مي كنيم.

  5. علی گفت:

    سلام
    زیاد سخت نگیر که روزگار سختگیر تر است بعضی وقتها دوستان هم ممکن است درکردارشان کمی با گذشت تر رفتار کرد در جامعه ی غیر فرهنگی ما کار فرهنگی کردن شاقترین کار دنیاست هر چیزی بنویسی به کسی بر میخورد بعضی وقتها هم برداشتها اشتباه است ربطی به نویسنده ندارد هرکسی نظری را ابراز میکند.
    با داستان کوتاهی منتظرم شاید مجبور شوید دوبار بخوانیدش از این لحاظ شاید باید اول عذر خواهی کنم ولی اگر نظر شما را بدانم خوشحال میشوم اگر ایرادی هم بود که هست از راهنمایی شما ممنون می شوم

  6. elly گفت:

    من ۲ سال پيش اتفاقی اينجارو ديدم اونموقع که موسيقی لاله زاری داشتين.بعد اسمش ديگه يادم رفت. تا دوباره.. يه بار از تحصسلات و.کار شما پرسيدم. ولی نشد باز کنم نظراتو..من فقط خيلی تعجم ميکنم.چرا کسی نظر نميذلره اينجا ميدونم وميدونيد..که خيليا ميخونن. ولی نظرا چقذر کمه..!!ای کسايی که اينجارو هميشه چک ميکنيدو.. از وبلاگ نويس تاننويس..مثل.جاهای ديگه که ميرين.. خوب نظر بدين!..نه اينکه بگم نظر زياد..نشانه…وبلاگهاسنه.. ولی تعجب انگيزه.واسم! در مورد اين پستهم:آخ آخ آخ..اه چقد اين حالتاو رفتارارو ديدم..تشخيس دادم از چسه ولی ديگران خارج از گود هم ببينن اين تعامل رفتاری.. با اين جور آدمارو.خوب ميشه!اين جور آدما باعث ميشن وايسه بقيم.. سوتفاهماتی پيش بياد.در مورد بيشعوری خيلی موافقم.. و اين مبارزتونو.. تحسين ميکنم.. گر چه بگن که چی؟ درست نميشه که!.

  7. elly گفت:

    معذرت!تايپم بده..حواسم هم پرت بود!۲ بار س دادم.معذرت!

  8. الی جان، از اين که با چکش و ميخ فولادی به اين خوانايی تايپ کرده ای ممنون و سپاسگزارم! بعد از خواندن کتيبه‌های تخت جمشيد به زبان اصلی اين نخستين باری ست که در فضای شاق کنده کاری متون باستانی قرار می گيرم. کشف رمزش هم زياد طول نکشيد.
    ذر مورد کامنت هم ولله چه عرض کنم. همین ساوال شما برای ما هم پیش آمده منتها راضی به زحمت دوستان نیستیم…

  9. sahar گفت:

    jenab e mostatab farjami , keshideam mehnat e in dard ra chenan ke tasmim be hejrat gereftam! in hejrat har badi dasht ye khoobi ke dasht in bood ke roshan kard in hegarat mehvari faqat khas e iran nist! masaleist besyar bashari !!! kam o ziyad dare albate va dar farhang e irani be marz e veqahat reside amma bavar befarmaiid zati farhang haye basharist ,payande bashid ! s

  10. شیدا گفت:

    سلام
    با جازه این مطلبتون رو می ذارم تو فیس بوک که بقیه هم بخونن شاید کمی هم دل خودم رو آروم کنم .

  11. علیرضا روشن گفت:

    محمود! آیا اینها که آن رفیق شفیق بهت گفته برای آگاهی تو بوده یا اینکه خواسته تو توی بوق و کرنا کنی و همه جا جار بزنی؟ چه بدی گفته که تو اینجوری چارنعل می‌تازی و بد و بیراه می‌گویی؟ تعیین حقارت اگر مصداقش این باشد که تو به غلط به دل گرفته‌ای، باید بگویم سراسر متنی که نوشته‌ای محصول بغض و کینه و حقارت است.
    خوب نیست نمک خورده‌ی این سال‌ها را اینجوری جواب دادن. خوددار باش و چیزی را که رو در رو بهت گفته‌اند، جار نزن.
    من این دو حرف چنان نوشتم که غیر ندانست/ تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

  12. local گفت:

    محمود جان شما که بر هیکل این جناب به اصطلاح دوست جای … باقی نگذاشتی لااقل فکر می کردی که نیش اش از بهر کین است 😉 بهتر می شد

پاسخ دادن به علیرضا روشن لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *