در ماجرای ترانه نقی و حکم ارتداد و داوطلبی برای ترور شاهین نجفی و باقی قضایا چند نکتهی عادی و قابل پیشبینی هست و چند نکتهی دور از انتظار و شگفتانگیز. چیزی که موضوعی را قابل پیشبینی و عادی میکند نه برحق بودن آن، که قرار داشتنش در مسیر اطلاعات و رویدادهای قبلی است. مثلا اطلاعات قبلی و رویدادهای گذشته به ما میگوید اهل دین رحمت، سخت زودرنجند و به خصوص در مقابل شوخی و طنز و کاریکاتور حساس، و ترکیب این زودرنجی با آن رحیمی و رحمانیت برابر است با دهانهای کفکرده و دشنه و کلاشینکف و بمب دستساز و بیش از اینها. در نتیجه اگر کسی خواست انتقادی کند و کارش بالا بگیرد باید پی اینها را به تنش بمالد. شاهین نجفی هم لابد وقتی خواسته در ترانهای نامی از نقی و مهدی ببرد و نقشی از گنبد پستانشکل روی جلد آلبومش بگذارد باید به صدها مورد ماضی فکر میکرده تا آنچه حال بر سرش میآید برایش طبیعی و قابل انتظار باشد.
با همین منطق، هیچکدام از واکنشهای تند و عصبی، فحاشیها، تهدید به ترورها و امثال این رفتارها که تا روییدن قارچگونهی صفحات فیسبوکی برای قتل شاهین پیش آمده عجیب نیست. چه جای تعجب اگر جوانکی که با آرایش چهرهی زیبای دختر جوانی با چند طرهی مو، چنان به “ارزشها”یش توهین میشود که رگ گردنش متورم میشود و به فحاشی و کتککاری رو میآورد، وقتی بشنود یکی به امام معصومش توهین کرده داوطلب قتل و کشتار شود؟ به خصوص اگر قضیه نه به شکل ورسیون وهابی و سلفی به بستن بمبی به خود و شیرجه در جویهای شیر و عسل خیالی منتهی شود بلکه در ورسیون ولایی جمهوری اسلامیاش به لاف گزاف ختم شود و نعره کشی و ارتقای رتبه در پایگاه بسیج و کسر بیشتر خدمت سربازی و سهمیه دانشگاه و شغل بهتر بعدی، همگی هم واقعی.
جنبهی شگفت قضیه در موارد غیر منتظره است. وقتی واکنشی از کسی دیده میشود که نه با کارهای قبلیاش و نه با اطلاعاتی که از او داریم همخوان است. یکی از شگفت انگیزان: بزرگمهر حسینپور، یکی از بهترین و خوشفکرترین کارتونیستهای ایران، شاهین نجفی را در شکل رپری میکشد که ترانهاش پر است از کلمات توهینآمیز و غیرقابل انتشار. گوساله از پدربزرگش میپرسد این آقا داره چه کار می کنه؟ پدربزرگ میگوید تو الان داری چه کار میکنی؟ گوساله: نگاهش میکنم. پدربزرگ: آیا به صورت طبیعی هم نگاهش میکردی؟
کاری میانمایه با این پیام: این کارها را میکند تا مشهور شود و توجه جلب کند. ادعایی که صدها بار در این دو سه روز در مورد شاهین نجفی گفته شده و البته اگر از زبان و کیبرد نوجوانهای کفکرده/به لبآوردهی مذهبی که تا به حال هزاران بار تمام زوایا و اندامهای جنسی شاهین و خانوادهاش را واکاوی کرده اند تعجبی ندارد از هنرمند درجه یکی مثل بزرگمهر حسین پور شگفت آور است. شگفت آور است چون اولا دربردارندهی کاری بسیار خطرناک، زشت و چیپ در عرصهی هنر است: نیتیابی. سمی که به راحتی منتشر شود و به سختی دفع می شود. سمی که در اختیار همه هست از استالین و حسین شریعتمداری گرفته تا همان مخاطبان چلچراغی حسین پور. و در مورد چه کسی قابل استفاده نیست؟ نمیتوان با همان منطق پرمدعای دانای کلِ بینیاز از مدرک، گفت خود بزرگمهر این کار کشیده تا با حمله به شاهین خودشیرینی کند و مجوز کار بعدیاش را بگیرد؟ نمیتوان گفت نفر سمت راستی حسین پور که الان دارد این نوشته را میخواند و با او مخالف است میخواهد ساز مخالف بزند تا در مقابل او خودی نشان بدهد؟ اما نفر سمت چپی که با موافق است میخواهد خودش را پیش او عزیز کند تا در کارش پیشرفت کند و سفارشهای بهتری بگیرد؟ و همین طور تا بینهایت نمی توان تیر در تاریکی انداخت؟
ثانیا یک دروغ و بیانصافی بزرگ هم در خود دارد. شاهین نجفی خوب بخواند یا بد، شارلاتان باشد یا محجوب، شهرتطلب باشد یا فروتن، یا همه اینها باشد و نباشد (یعنی مثل همهی ما ترکیبی باشد از اینها با درصدهای متفاوت) شهرتش در هنگام انتشار این ترانه به قدر کافی بوده. «شهرت» با تمام جنبههای مثبت و منفیاش آن نیست که صرفا چند میلیون کتابخوان و مجلهخوان ایرانی تعییناش کنند و از این منظر شاهین نجفی در میان ایرانیان حتی مشهورتر از خود بزرگمهر حسینپور است حتی بدون در نظر گرفتن نقی. واصلا اگر مشهور نبود چرا در میان هزاران آدمی که اینجا و آنجا هر روز فحشهای چارواداری علیه اسلام و شیعه منتشر میکنند سه چهار بار نقی گفتن او جنجال میآفریند؟ البته مشهور بودن به خودی خود ارزش مثبتی ندارد، حتی میان افرادی که در یک ژانر فعالیت می کنند: علی شریعتی مشهورتر از داریوش شایگان است و کامران نجفزاده معروفتر از محمد قوچانی. میتواند – و بهتر است- صفتی باشد بدون ارزشگذاری، اما وقتی دستگاههای نامرئی نیتسنج، رسیدنِ به آن را انگیزهی کسی میدانند که به قدر کافی از آن دارد، یادآوری چنین نکات پیشپا افتاده ای لازم میآید تا اگر دورانداختن دستگاه میسور نیست لااقل طوری از آن استفاده شود که خنده و تاسف برنینگیزد. مثل این یادداشت (عمومی) نیما دهقانی در فیس بوک:
« یک نفر برای معروف شدنش هر کاری می کند/کاری به اعتقادات مردم ندارم/ شعور یک اصل ذاتی است که بلد باشی حتی برای معروف شدن چطور با مخاطبت تا کنی/ شک ندارم انتخاب ترانه هایی از مهدی موسوی و افشین یداللهی و بقیه عزیزان هم در آلبوم جدیدش به خاطر ذوق زدگی خواننده از دیدن عباراتی مثل خود ارضایی و غیره در شعر بوده و گرنه بعید می دانم هنوز توانسته باشد خودش را از آن شخصیت سطحی پیشین جدا کند…
گرچه آلبوم هیچ هیچ هیچ او را بسیار دوست دارم ، هم از لحاظ انتخاب اشعار که بی نظیر است هم از نظر آهنگسازی و فضا سازی/ اما این آقا بار دیگر ثابت کرد توانایی بسیاری در رها کردن مخاطب ،از دست دادن اعتبار و به زور ابراز بی بند و باری کردن و به زور اصطلاحاً شو – آف کردن برای حرمت شکنی و توهین به عقاید دیگران را دارد. شاید به واقع نسبت به هیچ چیز تعلق خاطر نداشته باشد، اما توهین به مذهب و اعتقادات مردم و در مقابل توهین به آرمان های مردم آزادی خواه گرچه نوعی بی پرده گویی است اما در هیچ جبهه ای هیچ سودی برای هیچ کسی ندارد. صرفا امثال من نقدش و تحلیلش می کنم و امثال عده ای دیگر کمر به قتلش می بندند و فرد مذکور اینچنین با بی عقیده گی اش باد می کند در فضای آشفته ی هنری-سیاسی-فرهنگی .
این اتفاق معمولا زمانی می افتد که فرد خود به هیچ عقیده ای معتقد نیست و قصد تخریب دیگران را دارد.مدتی است با خودم کلنجار می روم آیا یک شاعر می تواند خود را پشت دوربین چشم های دیگری بگذارد یا نه(مثل داستان نویس یا فیلمساز) اما به نتیجه ای نرسیدم. اما در مورد خواننده ای که در مصاحبه ی قبلی اش(به عنوانِ خودِ خودش) گلشیفته فراهانی را به خاطر عریان شدن بت می کند و در این ترانه به سخره اش می گیرد، باید دنبال گره های عصبی گشت که مشخص می کند یک عطش خودنمایی درش جست و خیز می کند و حاضر است هر طور شده خودش را روی موج جریان ای اجتماعی بیاندازد. متاسفانه ترانه انقدر بی عمق و دم دستی هست که نیازی به تحلیل نداشته باشد.»
نیما دهقانی طنزنویسی خوشذوق است، همان که شعرخوانیاش در حضور خاتمی گل کرد و البته علاوه بر شاعری اهل تئاتر و هنر هم هست. به همین خاطر هم هست که صادر شدن چنین چیزهایی از او که قاعدتا باید با دنیای طنز و هجو و کمدی آشنا باشد (و مثلا شوخیهای سیخکی مل بروکس در کمدی “تاریخ جهان” با موسی و عیسی و پاپ و راهبهها و قدیسین را دیده باشد)، شگفت انگیزش میکند. یعنی رفیق طنزنویس با این نیتخوانی کفآلود مسلسلوارش (معروف شدن، ذوق زدگی، شو-آف، بیعقیدگی کامل، تخریب دیگران) اصلا نداند یا نخواهد قبول کند که اصولا رپخوانی لحن و ادبیات خاص خود را دارد، چطور میشود متوجه نشود سرهم کردن تیتروار سرخط خبرها و نظرهای این روزها، ارائه ی تصویر آیرونیکی از روزگار ماست و نه به منزله محکوم کردن آنها، و آنوقت اسم بردن از “ممههای گلشیفته” را با اعلام حمایت قبلی شاهین از او متناقض بگیرد و به گرههای عصبی و عطش خودنمایی ربط بدهد؟! از دیگران چه انتظار؟
سوای اینکه چه کسی دیندار است و که بیدین، هنرمندان و طنزپردازان و اهل قلمی که اصرار دارند از موضع روشنفکری و لوازم آن ( نظیر خردگرایی، استدلال، تحمل نقد و مخالفت، دفاع از آزادی بیان و پرهیز از خرافه و دگماندیشی) فاصله بگیرند؛ برای آنها هم چون عموم مسلمین و مسلمات صادقانه و شرافتمندانهتر این است که اگر با شنیدن، دیدن، چشیدن و حتی بوییدن چیزها میرنجند با فروتنی و آرامش اعلام رنجش کنند نه پرخاش. رنجش امری قلبی است و اگر محترمانه بیان شود قابل همدردی و حتی احتراز از تکرار. اما نه مجوزی برای عمل می دهد و نه همدردی با آن به منزلهی تاییدش است. فوق دیپلم فقید، عوضعلی کردان در هنگام استیضاحش به خاطر جلع مدرک دکتری آکسفورد با صدایی بغضآلود اصرار داشت حضار را قانع کند اگر به فکر احساسات جریحهدار شدهی او نیستند به زن و فرزندانش فکر کنند. ای بسا که آنها هم عمیقا رنجیده خاطر شده بودند اما رنجش خاطر افراد ملاک نیست. اگر ملاک بود ما حال و روزی داشتیم نهایتا در حد ایران اوایل عهد ناصری یا سعودی فعلی. اما هزاران روشنفکر و نقاد و فعال اتهام ناحق توهین به عقاید و احساسات و رنجاندن مردم را به جان خریدند، کار خود را کردند و این مملکت را از منزلگاه جهل و خرافه و خودخواهی دینی به جلو راندند.
در همین مملکت دفاع از حقوق زنان، آن هم در این حد که چه خوب است نسوان مسلمان به مدارس مخصوص نسوان بروند و در آنجا با حفظ شعائر اسلامی تحت نظارات بانوان مجبهی باتقوا و فاضله، خواندن قرآن و نوشتن و آداب اجتماعی و نهایتا ریاضیات یاد بگیرند، زمانی چنان مومنین را میرنجاند که دلهای نورانیشان جز با تخریب و سوزاندن مدارس نسوان خنک نمیشد.
«آیا مکتبخانه را مدرسه گفتن کفر است و یا دبستان که زبان آبا و اجداد ماهاست صحیح نیست؟ یا هر کس دختر را دوشیزه بگوید مقاصد تعلیم از مفاسد دینیه دارد؟ و در عوض عرقچین دوختن و آجیده و مادر بچه و برگ تره زدن که امروز در این ممکلت منسوخ شده با چرخ خیاطی کردن و کاموا و گلدوزی و سرمه و ملیلهدوزی یادگرفتن و به درد بیدرمان مرد بیچاره شریک شدن از گناهان کبیره است؟ای روسای ملت و ای حاميان محفل نبوت! به خدا قسم روز ديگری غير از امروز هست که او را يوم لاينفع ولاينون می گويند؛ در ديوان حضرت خاتم النبی(ص) تمام شماها سرخجلت به زير خواهيد افکند که حقوق معاشی و حياتی ما نسوان را ضبط کرده ايد.»
روزنامه تمدن، بخشی از نامه بیبیخانم (استرآبادی یا وزیری) مدیر دبستان دوشیزگان طهران در سالهای نخست مشروطه. و از خاطرات جلیل محمدقلیزاده مدیر روزنامه ملانصرالدین، یکی از تاثیرگذارترین و روشنگرانهترین روزنامههای عصر مشروطیت: «بساط لعن و تکفیر برپا بود… روزی که در یکی از شمارههای سال دوم مقاله ای درباره آزادی زنان نوشتم دوستان نصیحتم کردند که در کوچه و بازار آفتابی نشوم زیرا در شیطان بازار ]محلهی مسلمان نشین تفلیس[ دکانها را بسته و مردم دنبال من افتاده اند» (به نقل از “از صبا تا نیما” ج 2) و صدها نمونه از این دست. حتی اهل ایمان و امان هم در سایهی همان مجاهدتها و همین تمدن نسبیست که گامی به جلو آمدهاند و همپالکیهای زودرنج خود در ایام ماضی را متحجر میخوانند (نامی محترمانه برای مومنان دِمُده شده)و چرا راه دور؟ آیت الله خمینی که سخت مخالف حق رای زنان بود و یکی از اعتراضات اصلیاش در سالهای 41 و 42 اعطای حق رای به زنان بود، پانزده سال بعد در سایه همین کوششهای روشنفکرانه نه فقط حق رای به زنان را مجاز میدانست که با انتخاب آنها به نمایندگی هم مشکلی نداشت. گویا دست کم در صد سالهی اخیر روال رنجش مذهبی در این مملکت اینگونه است: من از فلان چیز میرنجم و زمین را به آسمان میدوزم، بیست سال بعد نسل بعدی که آ-رام تر شده عقاید امروز من را متحجرانه میخواند اما از چیزهای دیگری میرنجد و زمین را به آسمان می دوزد، بیست سال بعد نسل بعدتر عقاید نسل قبلی را محجرانه می داند اما …
و سوال اصلا اینجاست که این جماعت چرا اینقدر میرنجند؟ دیگران گوشت خوک بخورند اینها میرنجند، شراب بنوشند اینها میرنجند، سگ داشته باشند اینها میرنجند، لباسشان کوتاه باشد اینها میرنجند، جدی سوال کنند میرنجند، شوخی کنند میرنجند…
سینهی شکافتهی احمد کسروی و آلت در حلق فرورفتهی فریدون فرخزاد نشان میدهد ماجرای توهین و تمسخر بهانه است و برای زودرنجانِ اهل عمل، محقق عبوسی مثل کسروی با شومن شوخ و شنگی چون فرخزاد فرق چندانی ندارد. به چالش بکشی و حرفت خریدار یا مخاطبی داشته باشد کار تمام است. بهانه بعدا ساخته میشود و ماله کشان اهل قلم، قابل عرضه و دفاعش میکنند: توهین، تمسخر، رنجاندن، نفرتپراکنی…
و چه کسانی دم از رنجش میزنند؟! آنهایی که تمام غیر اهل کتاب (بیدینان، لاادریها، هندوها، بودیستها، بهاییها و پیروان صدها فرقه ریز و درشت دیگر) را نجس میدانند و تمام ادبیاتشان آکنده از نفرت و تحقیر و توهین مستقیم و غیرمستقیم به چند میلیارد انسان است. آنهایی که نه فقط به اکثریت انسانها که حتی به معتقدات اکثریت مسلمانها (سنیها) هم توهین میکنند. مذهبی از اساس بر رد و نفی و نفرین و لعنت و غاصب شمردن این و مادر بخطا دانستن آن. مذهبی که دهها روایت مشهور و متواتر از چند امامش دارد مبنی بر اینکه دشمن ما زنازاده است، و حلالزاده نیست هرکه محبت ما در دلش نباشد، و چه و چه. تو به او بگویی مادرقحبه، معصوم و واجبالاحترام باشی آنوقت او اسم تو را یکی دو جا به شوخی بیاورد بشود هتاک و واجبالقتل! آنوقت لشکر سلم و تور کم است هنرمند و شاعر و کارتونیست و طنزپرداز ما هم بشود سوارهنظام، نیزهای به یک دست چپ و نیت سنجی به دست دیگر! رازی و خیام و عبید و حافظ و یغما و ایرج و هدایت چه آدمهای خوشبختی بودند که مُردند.
Leave a Reply