لبخند تایلندی، هوش ایرانی
تایلندی‌ها به لبخندشان معروفند. شما به این زد و خوردهای اخیر و بستن فرودگاه‌هایشان نگاه نکنید، بالاخره در هر جماعتی یک چند درصدی کله‌خر پیدا می‌شود؛ در عوض به این توجه کنید که با تمام این اوصاف نه پادشاهشان دستور قتل و بگیر و ببند معترضین را داد و نه نخست‌وزیر (کفن پوش هم که اصولا ندارند چون مرده‌هایشان را می‌سوزانند!). به همین دلیل هم خواهد بود که در تایلند انقلاب نخواهد شد.
یک روز ما رفتیم برای خرید سوغاتی به یکی از پاساژهای معروف بانکوک. یکشنبه بود و نیمه تعطیل. توی هر مغازه‌ای که رفتیم خانمی یا آقایی به خوشرویی آمد جلو و چیزهای عجیبی گفت که ما با هوش سرشارمان فهمیدیم می ‌گوید "چی می‌خواهید؟"! آها راستی حالا که به اینجا رسیدیم این راهم اضافه کنم که زبان و خط تایلندی‌ها چیزی‌ست بین هندی و چینی. حالا ممکن است شما فکر کنید که من چون نه چینی می‌فهمم و نه هندی، صلاحیت نظر دادن درباره‌ی اینکه خط و زبان تایلندی‌ها به خط و زبان هندی‌ها و چینی‌ها شباهت دارد را ندارم، اما من به جان آقای رحیم‌پور ازغدی (تکنیسین و منتقد  کل فلسفه‌های غرب و شرق) قسم می‌خورم که همینطوری‌ست که عرض کردم. مثلا معبدهایشان از لحاظ معماری کاج مانند، کاملا شبیه معابد چینی است ولی زلم زیمبوهای انسانی-حیوانی‌شان مثل هندی‌هاست. زبانشان را هم اگر بشنوید همین مساله را احساس می‌کنید. مثل چینی‌ها بریده-بریده حرف می‌زنند و مثل‌ هندی‌ها حروف را می‌کشند! تازه بامزه‌تر از همه‌ی این‌ها اینکه حرف "ر" را هم نمی توانند تلفظ کنند و به جای آن "ل" می‌گویند. مثلا یکی از ماساژورها به من گفت: "ایلانی هز وِلی مانی، ویت ئه لیتل ولک" یعنی ایرانی‌ها کار کم می کنند ولی پول زیاد دارند!
راستی داشتم چی می‌گفتم؟ آها… ماجرای خرید. بله، در بین آن همه فروشگاه، رفتیم داخل فروشگاهی که آقایی اخمو نشسته بود پشت کامپیوتر و اصلا محل نداد به ما. "هلو… هاو آر یویی؟" پراندیم که یعنی بله ما آمدیم. ولی آقا انگار نه انگار. چند تا سوال پریسیدیم، دیدیم عینهو برج زهرمار فقط ما را نگاه می‌کند. در اینجا حس زیرکانه و هوش نژاد برتر آریایی من به کار افتاد و به دوستان گفتم شک نکنید که طرف ایرانی است. چند دقیقه بعد رضا (یکی از همسفران ما) توی راهروی پاساژ خودش را به من رساند و گفت: آره… مرتیکه مادر (…) خواهر (…) ایرانی بود. حرف نمی‌زد وقتی هم که زد چرت و پرت بار ما کرد. نزدیک بود دعوامون بشه!

فرهنگ شفاهی و دهانی
حرف نژاد آریایی که می‌شود من حساسیتم عود می‌کند. برای شناختن بهتر ما ایرانی‌ها و علاقه‌ای که به گفتگو داریم باید حتما یک سفر خارجی بروید. من که در این سفر با یک نوع جامعه‌شناسی خودمانی فهمیدم چرا می گویند بخش بزرگی از فرهنگ ما "شفاهی" است (هرچند که آقای دکتر فردید همسفر ما نبودند). فکرش را بکنید، بعد از چند ساعت اتوبوس سواری که همسفران به ناچار ام‌پی‌تری پلیرهایشان را خاموش می‌کنند و شروع می‌کنند به حرف زدن با همدیگر، افراد می‌رسند هتل و می نشینند توی لابی با همدیگر به حرف زدن. بعد می‌روند توی اتاق‌ها و در دسته‌های کوچکتر می‌نشینند به حرف زدن. بعد می‌آیند دوباره توی لابی و دست کم یک ساعت که منتظر همدیگر هستند باز حرف می‌زنند. بعد می‌روند توی خیابان و باز با هم حرف می‌زنند. بعد می نشینند چیزی می‌نوشند و اینبار با حرارت بیشتری حرف می‌زنند. بعد می‌روند کنار ساحل و باز با هم حرف می‌زنند…. حرف‌ها هم معمولا بحث‌های بسیار مهمی درباره احمدی‌نژاد، "اون زمون‌ها"، سریال‌های تلویزیونی، جنتی، قالیباف، یانگوم، کنکور، مزیت 206 بر سمند و بلعکس و البته به موازات اینها مقادیر زیادی سر به سر همدیگر گذاشتن و یا دست‌انداختن دیگران است.
در یک نمونه‌ی تاثیرگذار از نمود این فرهنگ دهانی و شفاهی، ما بعد از استقرار در پاتایا، با قایق به جزیره‌ی مرجانی رفتیم. آن سوی جزیره ساحل بسیار پاک و آرامی داشت با همه جور امکانات تفریحی. چند نفری زدیم به آب و چندتایی از همان اول نشستند به حرف زدن. کم‌کم اینهایی که در آب بودند هم رفتند به کمک نمایشگران فرهنگ شفاهی! یک ساعتی که گذشت من هم رفتم و روی تختی در نزدیکی آنها دراز کشیدم. مکالمه‌ای که من شنیدم تقریبا این بود:
– راستی شما کجا می‌شینین؟
– جای قابل به عرضی نیست…
– پس معلومه طرفای بالای شهرین…
– نه بابا، مگه احمدآباد هم بالای شهره؟ یک زمانایی بود.
– نه بابا بالای شهره. این حرفا چیه. معلومه از پولدارایین خانوم ها.
– اوه، شمام معلومه اهل تهرونین، مشهدو خوب نمی‌شناسین. پولدارای مشهد الان سجاد می‌شینن.
(نفر سوم) – نه بابا باور نکنین. ما الان خودمون سجادیم؛ همچینام نیست.
(نفر چهارم)- حالا من که اهل شیرازم، ولی شنیدم سجاد مشهد، بلانسبت جای نوکیسه‌هاس.
– هیچم اینطوری نیست. مثل این می مونه بگین جردن تهران جای نوکیسه‌هاس.
– نه بابا جردن چه ربطی به سجاد داره. جردن مثل کوهسنگی مشهده.
(آقایی که آنطرف مشغول چرت بوده) – نخیر، کوهسنگی مثل نیاورونه. من خودم چند سال مشهد درس خوندم.
– ئه چه جالب. کدوم دانشگاه بودین؟
– علوم فردوسی.
– چه جالب. منم پسر عموم مشهد فیزیک می‌خوند.
– چه رشته‌ای؟
– زیست شناسی. ورودی سال 69 یا 71 بود. درست یادم نیست.

حالا شما فکرش را بکنید: آسمان آبی، هوا معتدل، جزیره مرجانی، محل شنا تمیز و ماسه‌ای، انواع قایق و اسکی روی آب و جت اسکی مهیا، آنسوترک صخره‌ی که دو تا درخت رویش سایه انداخته‌اند و چندتا تخت تاشو خالی زیرش گذاشته شده… واقعا چقدر باید این فرهنگ شفاهی قوی باشد که آدمها همه‌ی آنها را ول کنند و بنشینند به تقویت این فرهنگِ فکی-دهانی-شفاهی…!

 

خودمان بهترش را داریم
بیشترین جمله‌ای که از دهان ایرانی‌ها در تایلند شنیدم، "خودمون بهترشو داریم" بود. (البته پس از کلمه‌ی بسیار تکراری "چند؟") به عقیده‌ی همسفران، هیچ چیزی در تایلند نبود که ما خودمان بهترش را نداشته باشیم، اما حکومت ایران، با نوع خاص حکومتداری‌اش باعث شده که دیگران از ما جلو بیفتند. پارسال که با خانواده ترکیه رفته بودیم هم دائما همین جمله را از همسفران می‌شنیدم. هرچند که با حساب دقیق من اگر اصفهان به خاطر مساجد و باغ‌ها و کاخ‌هایش نصف جهان باشد، استانبول به تنهایی با سی و هفت و نیم جهان برابری می‌کند، اما مهم اعتماد به نفس و خوددرشت بینی است که انصافا ما ایرانی‌ها در این یکی از همه سریم.

 

پاتایا پاتایا ما داریم می‌آییم
ایرانی ها معمولا به سه شهر-بندر تایلند می‌روند: بانکوک، پاتایا و پوکت. پوکت جزیره است و باید با هواپیما به آنجا رفت. ما فقط بانکوک و پاتایا را دیدیم. پاتایا واقعا دیدنی و تفریحی بود. یک بندر بزرگ با هر وسیله‌ای برای خوشگذرانی. از چتر‌بازی بگیر تا سر خوردن از بالای برج بزرگ شهر به پایین (مثل کماندوها. اسمش چیه؟)و قایق بادبانی و انواع غذاها و میوه های عجیب و غریب. تنها چیز ندیدنی این شهر همان برنامه‌ی مزخرفی بود که تور به ما غالب کرد و بعد از رفتن فهمیدیم یکی از این برنامه‌های جینگیل فینگیلی و تقلیدهای دست چندم از شوهای لاس‌وگاسی‌ست.
در پاتایا خیابان بسیار معروفی هست به نام "واکینگ استریت". در این خیابان که به موازات ساحل کشیده از شیر مرغ هست تا جان آدمیزاد. به خصوص جان آدمیزاد در دو نوع مونث و مخنث به قیمت مناسبی فروخته می‌شود! منظورم از مخنث همان‌ها ترجنسی‌ها یا به قول خودشان لیدی‌-بوی‌هاست. یعنی پسرانی که با انواع عمل و آرایش، به سلک زن‌ها درآمده‌اند و به شغل‌های شریفی مشغولند. پاتایا بهشت اینهاست. توی اینترنت هم که سرچ کنید می‌بینید راست می‌گویم. (حالا کاری نکنید که فردا مدیر گوگل برای من ایمیل بزند که خواننده‌های تو سایت مارا ترکاندند ها!)
من که یا خواب بودم، یا چیزی گم کرده بودم و یا یکجا مثل ملنگ‌ها داشتم به دوردست‌ها نگاه می کردم و زیر لب‌ چیزهای بی معنایی با خود می‌گفتم (توصیف همسفران از من) ولی دوستان واکینگ استریت را آباد کردند. از بندر به آن بزرگی فقط یک واکینگ استریت را می رفتند از میان آنهمه رستوران و کاباره و برنامه فقط یک دیسکوی خاص را…

 

تاملات
من حساب کرده‌ام اگر از هر پنجاه تا، یکی از دست دربرود، ما تا چند وقت دیگر می‌توانیم تایلند را بدون خونریزی تصرف کنیم. با محاسبات من در طول سی سال آینده حدود هشتصد و دوازده هزار دختر و پسر دورگه خواهیم داشت که طبق علم آمار و احتمالات نصفی ایرانی و نصفی تایلندی خواهند بود. این می‌کند چهارصد و شش هزار ایرانی خالص. از این میان حدود دویست و سه هزار تایشان دختر است که چون ما ایرانی‌ها غیرت داریم و ناموس پرستیم و به حریم مقدس خانواده باید احترام گذاشت، حق ندارند پایشان را از خانه بیرون بگذارند. باقی پسرند که چون ما ایرانی‌ها اهل حالیم و امروزی فکر می‌کنیم و دوره‌ی سنتهای خرافی گذشته، در نتیجه این پسرها مجازند که هر غلطی خواستند، بکنند. یکی از این‌ها اعلام استقلال از کشور کافرکیش تایلند و پیوست به مام میهن اسلامی، است. بچه‌ها خوش آمدید!
راهنمایی: برای مشارکت در این امر میهن‌پرستانه 1500 بَت بیشتر خرج نکنید ها!
تذکر: لعنت بر پدر و مادر کسی که در این محل سوتفاهم بریزد!

 

مرده‌باد سوغاتی
از من به شما نصیحت که هر جایی رفتید این سوغاتی را بی‌خیال شوید. باور کنید نصف وقت ما به خرید و چانه زدن و پس دادن و دوباره خریدن و عوض کردن و بسته‌بندی کردن و آوردنِ اجناس بنجلی گذشت که وقتی آمدیم ایران، رویمان نشد برای کسی سوغاتی ببریم. تازه شما فکر می کنید خرید کردن در تایلند به همین آسانی است؟ می‌پرسید چند؟ روی ماشین حساب می‌زند 1200. می خواهید بروید که می پرد جلویتان و با دست و زبان می‌فهماند که به شما تخفیف می دهد و 800 ببرید. لبخندی می‌زنید و راهتان را می‌خواهید بگیرید و بروید که می گویند چند مد نظر شماست. می زنید 200. چشمهایش گشاد می‌شود و به کله‌اش اشاره می کند. یعنی شما یا مستید یا دیوانه! بعد شما ماشین حساب را به سمت او می گیرید. می‌زند600. شما اینبار می‌زنید 300. چیزهایی می‌گوید و می زند 550 و اشاره میکند که یعنی آخرش. شما هم می زنید 350 و ماشین حساب را پس می دهید و عازم می شوید… آخرش با صرف بیست دقیقه وقت، 420 بت می خرید و نیم ساعت بعد می بینید که هم‌اتاقی‌تان عین همان جنس را خریده 360 بت! و این ماجرا روزی بیست بار به روش‌های گوناگون تکرار می شود.
بعد یک روز چشم باز می کنید و می بینید وقت برگشتن است. من البته یک روز قبل از برگشتن چشمم را باز کردم. بی اعتنا به نصایح، تهدیدها، تمسخرها و فحش و فضیحت‌های همسفران، رفتم آنطرف خیابانی که هتل ما قرار داشت؛ پاسپورت و پول‌هایم را دادم و یک موتور هوندا کرایه کردم برای 24 ساعت به 250 بَت (7500 تومان). بعد رفتم به گشت و گذار در بندر، زیر باران، با خیابان‌هایی که همه در آن برعکس رانندگی می‌کردند و هی می خواستند من را زیر بگیرند! (در تایلند مثل ژاپن و انگلیس ماشین‌ها از راست به چپ حرکت می‌کنند)
… دیگر از خود بی خود شده‌بودم.
وقتی برگشتم آقاجان با چمدان من دم در اتاق بود و داشت وسایل را تحویل می داد تا به سمت فرودگاه حرکت کنیم. در آنجا بود که حضرت ابوی، با دیدن قیافه‌ی خیس، کثیف، بنزینی و ژولیده‌ی من، با صداقتی پدرانه باز هم تکرار کرد: "باباجان تو هیچوقت آدم نمی شی!"
 

——————–

قسمت اول سفرنامه را از اینجا بخوانید.

0 Points


14 thoughts on “سفرنامه تایلند – 2”

  1. آتوسا گفت:

    خيلی جالب بود. اين فتح بدون خونريزی تايلند يه کمی عجيب نيست؟!!!!! با اين حسابی که شما کردين اگه حساب توريستها رو هم بکنيم ديگه هيچ تايلندی خالصی نبايد بجا مونده باشه…

  2. ايرانی گفت:

    شما به اوج آزادی خواهی يک ملت زنده ميگوئی کله خری ؟؟؟؟؟؟؟
    ايوالله بابا – توصيه ميکنم جلوی اسم خودتان يک عنوان دکتر بگذاريد !

  3. آقا من مطمئنم در برخي موارد كار به خونريزي مي كشد
    بيشتر چشمتان را باز مي كرديد مي ديديد!!

  4. saeed گفت:

    سفرنامه خوبی بود . کلی خندیدم مخصوصا اون قسمت فتح تایلند رو !

  5. علی گفت:

    من شيفته بيان تصويری شما از تايلند شدم يه سفرنامه کامل بنويس خوب فروش ميره
    با روز دانشجو منتظرم هرچند ممکنه از هرچی روز مناسبتی تو ايرانه مخالف باشی

  6. م. فرجامی گفت:

    ايرانی جان، اگر اوج آزادی خواهی يک ملت بستن فرودگاه و ممانعت از خروج هزاران توريستی باشد که با جيب خالی آماده رفتن به کشور خودشان بوده‌اند، به نظرم معادلش در مودبانه ترين وجه می‌شود کله خری!

  7. ه گفت:

    خيلی سکسی می نويسی… بوس

  8. شما که برايدعای کميل نرفته بودين؟ حتما شما هم رفتين عشق و حال ديگه.
    جای ما هم خالی .ايشالا قسمت بشه دفعه بعد دسته جمعی بريم…

  9. باز هم جالب بود. همون موتورسواریش به همه چی می ارزید.

  10. اخوی گرامی
    دوست عزيز
    محمود فرجامی (دکتر مهندس…)
    سلام علیکم
    خيلی وقتها به مطالب جالبی توی وبگردی ها برمی خورم که حيفم می آيد بقيه نخوانند! ولی کو يوزری برای ورود به آی طنز؟؟! يوزرها را داده ايد دست عده ای از همکاران محترممان که فقط هروقت خودشان وبشان را به روز می کنند زحمتی کشيده و دستی هم به روی آی طنز می کشند! هرطور مايليد… ما که مايليم به هر حال. انقدر يوزر بدهيد اين و آن تا يوزر دانشان پاره شود!!!
    زنده باشيد
    امضا: شيخ ابو امير

  11. آتبین گفت:

    دگماتیسم در پنج دقیقه (به مناسبت شصت و چهارمین زادروز دکتر سروش):
    http://atbinonline.blogfa.com/post-144.aspx

  12. امين گفت:

    سلام..من پارسال تايلند بودم.ويه راست رفتم پاتايا.۹روز موندم.به نظر من يه ايراني حتما يه بار و نه بيشتر بايد بره اونجا.و بعد ميفهمه كه چرا فقط يه بار.خوش باشي

  13. مهدی گفت:

    ساوادیکاااااا
    ما هم چند ماه پیش تایلند بودیم و من هم سعی کردم از نگاه خودم توی سفرنامه ام تایلند رو ببینم.
    ما جزو همون بدشانسهایی بودیم که توی پاتایا بخاطر اعتصاب ها گیر افتادیم ولی جزو خوش شانس هایی بودیم که فقط با یکروز تاخیر برگشتیم ایران.

  14. نیلوفر گفت:

    من ۱۵روز دیگه دارم میرم تایلند .نمیتونم سفر نامه ات رو ببینم.فقط نظرات بچه هارو دیدم راهنماییم کنید.هنوزم اعتصابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *