من: استاد راهنمام می‌گفت یک ایرانی دیگر هم در دانشکده ما هست. پس شمایید؟

اون: بله.

من: می‌گفت شما هم روزنامه‌نگار هستید. درسته؟

اون: بله.

من: چه جالب من هم روزنامه‌نگار هستم.

اون: چه خوب. کجا کار می‌کردید؟

من: جاهای مختلف. آخرینش تهران امروز بود.

اون: نه!… من هم این هفت هشت ماه آخر برای تهران امروز کار می‌کردم.

من: نه بابا… کدوم صفحه؟

اون: نیمتای صفحه آخر رو درمی‌آوردیم با دوستم. البته چون ترجمه می‌کردیم اسممون رو نمی‌زدیم. شما کدوم صفحه بودید؟

من: منم صفحه آخر می‌نوشتم. دقیقا ستون کناری باکس شما. ستون طنز روزانه بود. حتما دیدید.

اون: راستشو بخواین نه… وقت نمی‌کردم روزنامه بخونم.

من: من دقیقا همون صفحه بودم ها.

اون: مگه چقدر می‌دادن؟ باید واسه چند جا کار می‌کردم.

من: خب درسته که حقوق روزنامه‌نگاری کمه ولی بالاخره در طول هفت هشت ماه ممکنه یه بار هم چشم آدم دست کم به ستون کناری لغزیده باشه.

اون: شرمنده.

من: خسته نباشید.

—————-

مکالمه فوق کاملا واقعی است.

0 Points


4 thoughts on “فقط در ایران اتفاق می‌افتد”

  1. امیر گفت:

    سلام
    محمود الان کجا درس میخونی؟چی میخونی؟
    دیگه نمیای ایران؟

  2. میثم گفت:

    محمود خان یه سوال. بین احمدی نژاد و خامنه ای دعوا بشه طرف کدوم یکی رو می گیری؟ شنیدی که زمان بنی صدر هم همه ازش بدشون میومد؟

  3. حسن گفت:

    سلام محمود خان،
    مدتی یه که خیلی دیر به دیر و دور به دور از شما خبری داریم و مطلبی می خونیم. امید که همه این ها به خاطر مشغله کاری و شاید تحصیلی باشه و نه چیز دیگه ای. در هر صورت اگه کمکی از دست دیگرانی مانند من ساخته بود، حتمن اطلاع بدید.
    بدرود

  4. سورنا گفت:

    آقای فرجامی عزیز سلام. ببخشین که اینجا مطلب رو می گم ولی سایت خودنویس در پیوندهاش آدرس دبش رو گذاشته. چون دبش به روز نمی شه قاعدتا اینجا رو باید لینک کنن. یه نگاهی بکنین.
    موفق باشین.

پاسخ دادن به سورنا لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *