برداشت 1

اگر دو هزار تومان پول دارید که نمی‌دانید با آن چکار کنید من حاضرم به طور رایگان به شما مشاوره بدهم. مساله سختی‌ست و واقعا هم به مشاوره نیاز دارد. دو هزار تومان نه آنقدر کم است که بی‌خیالش شوید و مثلا بدهیدش به گدا یا آدامس‌فروش دوره‌گرد و نه آنقدر زیاد است که بشود حتی با آن یک پیتزا خورد. ساندویچ دو هزار تومانی هم که نخوردنش مفیدتر است تا خوردنش و میزبان انگل‌های روده آدمهایی شدن که فضولاتشان پای کاهوهایی ریخته شده که شما الان دارید با چند پر کالباس نوش جان می‌کنید! تئاتر و سینما هم نمی‌شود با دو هزار تومان رفت.

با این مبلغ فقط می‌توانید یک کارت اعتباری ایرانسل بخرید و با دوست پسر یا دوست دخترتان حرف بزنید که آن هم اصلا توصیه نمی‌شود چون خطر بالقوه ازدواج را در پی دارد. اگر هم ازدواج کرده‌اید که دیگر دیوانه نیستید با همسرتان دو هزارتومان حرف بزنید. روابط خارج از ازدواج هم که اصلا توصیه نمی‌شود به خصوص برای آدم‌های یک‌لاقبای دوهزار تومان بدست!

خریدن مجله و روزنامه هم که از آن کارهاست. می خواهید دو هزار تومان بدهید که در سایه آزادی نسبتا مطلقی که به خصوص در مطبوعات وجود دارد یا دروغ بخوانید یا جفنگیات خاله زنکی که روانتان آزرده شود یا –به فرض- اخبار و گزارش‌هایی واقعی از وضعیت ممکلت بخوانید که افسردگی بگیرید؟!

این است که وقتی من می‌گویم باید به شما مشاوره بدهم قبول کنید که این موضوع نیاز به مشاوره دارد. بهترین کاری که می‌توانید با دوهزار تومان بکنید این است که بروید دم یک کتاب‌فروشی معتبر (ترجیحا نی باشد) و بگویید:
–    سلام… لطفا یک راننده تاکسی بدهید!

بعد وقتی که کتابفروش به شما نگاه عاقل اندر سفیهی انداخت و گفت اینجا ایستگاه تاکسی فرودگاه نیست شما هم نگاه عاقل اندرسفیه‌تری به او بیندازید و بگویید:
–    منظورم کتاب «راننده تاکسی» نوشته محمود فرجامی است.

حالا یا کتابفروش این کتاب وزین 112 صفحه‌ای طنزآمیز را که دقیقا قیمتش 2 هزار تومان است دارد یا ندارد. اگر داشت که بدانید با خوب کسی مشاوره کردید چون دقیقا به اندازه پول شما پیشنهاد خرید داد و فوری کتاب را بخرید. اگر هم نداشت لبخندی بزنید، گردنتان را کج کنید و به کتابفروش بگویید:
–    من شما رو دوست دارم آقای کتابفروش… من به شما علاقه دارم… ولی این رسمش نیست که شما کتابفروشی به این بزرگی بزنید آنوقت راننده تاکسی نداشته باشید… پس شما چکار می‌کنید اینجا؟… بچه‌های شما چکار می‌کنند…

و قبل از اینکه طرف با اردنگی شما را به بیرون هدایت کند بیایید بیرون و به سراغ کتابفروشی بعدی بروید. و اینقدر این کار را ادامه بدهید تا راننده تاکسی را بدست بیاورید. به قول صاحب کتاب راننده تاکسی: جوینده یابنده است به خصوص اگر به دوهزارتومنش دست نزند.

******
برداشت 2

این کتاب 18 داستان کوتاه طنزآمیز دارد با موضوعات اجتماعی روزمره. در این کتاب از ماجرای برخورد با راذل و اوباش و کهریزک هست تا سهمیه‌ای شدن بنزین و نرخ دستمزد مداح‌ها و حرکت‌های فیمینیستی و آزادی جنسی و 120 دلاری شدن نفت و حق‌التحریر روزنامه نگارها و برداشتن سه صفر از پول ملی.

البته این‌ها دستمایه‌اند برای نقد رفتارها و باورهای اجتماعی ما. مثلا داستانی که در آن به ماجرای کهریزک و برخوردهای غیر انسانی با عده‌ای (گیریم مجرم) تحت عنوان اراذل اوباش اشاره دارد مدتها قبل از بر سر زبان افتادن کهریزک بر سر جنایات علیه متهمان سیاسی نوشته شده است. اما بن‌مایه پابرجا‌ست: جامعه‌ای که در آن افکار عمومی نه فقط قبول می‌کند که با بعضی شهروندان غیرانسانی‌ترین اعمال تحت عنوان برقراری امنیت صورت گیرد بلکه منتقدان چنان رفتارهایی را منکوب می‌کند باید منتظر عواقب وخیمتری باشد.

«تاریخ مصرف داشتن» که این روزها لقلقه‌ی زبان‌ها شده و همه با افتخار سعی می‌کنند پرهیزشان از آن را جار بزنند، می‌تواند حرفی باشد در مایه و پایه «طنز فاخر». و می توانید منجر شود به نتیجه‌ای در مایه آن بابایی که پدرش نصیحتش کرد هرکجا رفت بالا بنشیند و بزرگ حرف بزند. در اولین مجلس رفت رو طاقچه و از نهنگ و فیل حرف زد!

آیا قرار است ما از موضوعات اجتماعی روزمره‌مان و –از آن مهمتر- عادت بد و ناهانجاری‌عای زمانه‌مان حرف نزنیم که تاریخ مصرف نداشته‌باشیم؟ که مثلا 200 سال دیگر اگر یکی نوشته‌مان را خواند به فلان موضوعی که ما دغدغه‌اش را داریم و او نخواهد داشت برنخورد؟! با همین تعریف پس بیایید نوشته‌های "تاریخ مصرف دار" دهخدا و عارف و میرزاده را بریزیم دور و چرندیات ملک‌الشعراهای دربار قاجار و صفویه را قاب کنیم بالای سرمان. مگر نه اینست که محمدعلی شاه و شیخ فضل‌الله و رضاشاه مرده‌اند و دیگر مساله قحط نان و توزیع دولتی تریاک حتی به ذهن مردم هم نمی آید اما همچنان گل زیباست و بهار روح انگیز است و شراب حال می دهد و ساقی…؟

البته شکی نیست که بسیاری از نوشته‌ها تاریخ مصرف دارند و پس از مدتی به شدت ارزش خود را از دست می دهند اما آنچه که ارزش یک نوشته را مشخص می‌کند "موضوع" نیست، نحوه پرداخت است، نوع نگاه است. عبید زاکانی از فلان قاضی می‌نویسد که نامش در تاریخ جز در همان نوشته عبید نیست اما به خاطر نوع نگاه ژرف عبید نه فقط نوشته‌اش در اثر گذشت زمان بی‌ارزش نمی‌شود بلکه فارغ از کیستی جناب قاضی، بر ارزش آن افزوده می‌شود.

******
برداشت 3

طرح روی جلد کتاب راننده تاکسی نوشته محمود فرجامییعنی واقعا این رسمش است که من در ازای گرفتن 200 هزارتومان پول (طی دوفقره چک در وجه آقای محمود فرجامی بابت بند فلان قراداد بابت…) اینقدر ژانگولر بزنم؟ نه خداوکیلی انصاف است برداشت یک را خنده دار و خودمونی بنویسم و در برداشت 2 اظهار فضل‌های روشنفکرانه بکنم و پای اسطوره‌های طنز و ژورنالیسم فارسی را بکشم وسط و هوار بزنم "آهای من و داریوش را کجا می‌برید!" که شما بروید یک کتابی را بخرید که اگر نخرید هم کمیاب خواهد شد؟ همه اش 1650 تا چاپ شده که با احتساب 4000 ناشر و کتابفروشی که داریم به هر کدام نصف دانه هم نمی رسد! (تازه ده‌تایش را هم جناب ناشر به خودم هبه کرده است )

این هم از برداشت سه که به التماس افتاده‌ام. اصلا…

(می‌گویند یک بابایی اوایل اسفند پارچه‌ای را برد پیش خیاط و گفت: اوستا این رو الان آوردم که برام تا شب عید کت و شلوار بدوزی. ببین شب عیدی نیام بگی دیر شد، چرخم خراب شد، شاگردم قهر کرد، زنم مریض بود، برق رفت، سوزنم شکست… اصلا لازم نکرده بدوزی. بده خودم. به درک. از اولش هم نباید پیش تو می آوردم.)

… اصلا شما هم لازم نکرده بخرید، بدهیدش به خودم،  از اولش هم نباید به شما رومی انداختم!
 

0 Points


24 thoughts on “معرفی کتاب راننده تاکسی در سه برداشت”

  1. hanif گفت:

    سلام اقاي فرجامي
    همين الان شال و كلاه مي كنم و ميرم نشر ني 🙂

  2. hanif گفت:

    اقا كتاب شما كه هنوز پخش نشده!

  3. من که نمی‌خرم، خودت باید بهم بدی! 🙂 مبارکههههههههههههههه راستییییییی! ما شیییییییریینییییییی می‌خوایما!

  4. nahid گفت:

    سلام آقاي فرجامي
    من بعد از خوندن پست شما سريع رفتم نشر ني و نشر چشمه توي كريم خان ولي هر دوشون نداشتن و گفتن كه قراره كتاب رو فردا براشون بيارن. از فردا پخش ميشه.

  5. nahid گفت:

    راستي مبارك باشه.حتما كتاب خوندني و جالبيه.من كه نخونده، ميخوام چندتا ازش براي دوستام هم بخرم 🙂

  6. حسن گفت:

    محمود خان،
    قدم نورسیده مبارک باشه. ایشالا تا باشه از این خبرهای خوش تولد و زاد و ولد فرزندان طبع جناب عالی. من که سعی می کنم خودم رو به نشنیدن و بی خیالی بزنم، چرا که مطمئنم که از این 1650 جلد هیچ کدومش به من نمی رسه (بس که خوش شانسم). امید که در چاپ های بعدی من هم سهمی از این کتاب شما داشته باشم . آمین یا رب العالمین

  7. خران دو عالم گفت:

    مبارکه اقا!کی توی شهرستانا پخش میشه؟

  8. Dalghak.Irani گفت:

    هوراااا. خنده وخنده ازنوع گریه تنها علاج مقابله با مرگ قبل از مردن است. متشکریم آقای فرجامی. اگر به اوروپا رسید دوست دارم کتابت را بخرم. پایدارباشی.

  9. عکس اين پست کمی مشکوکه فقط تا حدودی ميشه تشخيص داد ماشينت پرايده.
    مبارکه ان شاء اله

  10. فرزانه گفت:

    سلام آقای فرجامی
    پارچه تان را نبرید همین امروز عصر می خرمش البته اگر از آن 1650 تا یک دانه اش به شهرمان تبریز رسیده باشد

  11. مانی گفت:

    خدا رو شکر ناصر غياثی يه سوژه داد دست بقیه، تا همه يه عمر قرقره اش کنن!

  12. Kaveh گفت:

    بنده ده دلار جایی آنلاین خرج شما کنم حاضرید یک نسخه به کانادا پست کنید؟ لطفا ایمیل بزنید.

  13. ميثم گفت:

    تبریک رئيس… تولدش مبارکه. اينم يه خبر خوش تو اين همه اخبار ناخوش. دلتنگتم. و همچنين برای فست فودای سايت و نسکافه و نامجو.

  14. Babak گفت:

    سلام و تبریک عرض می‌کنم بابت انتشار کتاب. از کتاب بیشعوری چه خبر؟ کی‌ اون کتاب به چاپ میرسه که بد جوری لازمه یک چنین کتابی‌ برا مبارزه با بیشعوران!

  15. محمود فرجامی گفت:

    به بابک: عزیزجان اون کتاب رو رد کردن. یعنی مجوز ندادن. به همین سادگی.
    به میثم: خیلی چاکریم. اتفاقا منم چند روز پیش آلبوم جدید نامجور رو گوش می کردم یادت کردم. بیا ببینیمت باباکوچولو.
    به کاوه: عزیزجان فروتنی نمی کنم ولی همچین کتابی نیست ها. اجازه بدهید یکی دوتا از داستان هایش را روی آی طنز منتشر کنم بعد اگر همچنان خواستار بودید در خدمتم.
    به مانی: این کتاب و داستانهایش هیچ ربطی به ناصر و داستانهایش ندارد. آن چیزی ست و این چیزی. من اینها را زمانی نوشتم که هنوز کتاب ناصر را نخوانده بودم ولی در هر حال فرقی نمی کند و فکر می کنم خیلی خام دستی باشد که به صرف اینکه قهرمان دو کتاب یک شغل دارد (آنهم یک شغل بسیار عادی) قضاوت کنیم که لابد…
    به ناهید و حنیف: تماس گرفتم با نشر نی گفتند نخیر توزیع شده. ضمنا آن خانمی که انجا بود به خاطر این جسارت می خواست من را بزند!
    به سایر دوستان طلبه: مرکز پخش نشر نی شماره اش این است: 88004658 آقای رعیت مسئول توزیع است.

  16. مبارک باشد.
    ما که در اینجا ها نه نشر نی داریم و نه هم دسترسی لایف به محمود فرجامی.
    مجبوراً که سوار یک تکسی شده و در عالم هپروت در خیال کتاب مستطاب شما فرو رفته و حال کنیم و حال کنیم تا راننده بیرونمان بیندازد.

  17. فرانك گفت:

    آقاي فرجامي، تبريك مي گم… خدمت مي رسيم انشاالله 🙂

  18. زیتون گفت:

    محمود فرجامی عزیز. خیلی تبریک
    اگه در کتابفروشی های کرج ببینمش حتما می‌خرم. وگرنه بايد بيام تهران يا خودت امضا شده‌شو برام بفرستی:)

  19. ناهيد گفت:

    سلام آقاي فرجامي
    كتابتون رو خوندم. جالب بود و بسي لذت برديم 🙂

  20. محسن گفت:

    سلام : من کتابو از آقای فرجامی گرفتم و تو 5 ساعت خوندمش ! عالی بود …

  21. محمود گفت:

    سلام موسیو محمود
    کتاب شما را علیرغم تمام مشغله در مدت دو روز کاری! خواندم و ضمن موافقت با نظر شما در مقدمه باید بگویم که گرچه تاریخ مصرف دارد ولی خیلی مصرف دارد. ضمن اینکه اتفاقی گذرم به لینک زیر افتاد گفتم نکند راننده تاکسی شما باشد.
    http://iranv.mihanblog.com/post/33

  22. یک دوست گفت:

    اقای فرجامی سلام
    ما که شماره حساب ندیدیم راهنمائی کنین لطفآ

  23. محمد گفت:

    دیر اینجا و شما را پیدا کردم جناب محمود خان فرجامی ولی مهم نیست درست پیدا کردم

  24. ﻣﺮﻳﻢ گفت:

    ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﻣﻦ ﺧﺎﺭﺝ اﺯ اﻳﺮاﻧﻢ ﻛﺘﺎﺑﺎﺗﻮﻥ ﭼﺠﻮﺭﻱ ﻣﻴﺸﻪ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ? ﭘﻲ ﺩﻱ اﻑ ﻧﺪاﺭﻩ?
    ————
    محمود: از آمازون می‌توانید این کتاب را تهیه کنید.

پاسخ دادن به ﻣﺮﻳﻢ لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *