امروز عصر داشتم از دم دکه روزنامه فروشی رد می‌شدم که چشمم افتاد به عکس تمام قد منوچهر احترامی روی صفحه اول همشهری عصر. طبعا روزنامه را خریدم و داشتم مطالب راجع به احترامی را نگاه می کردم که چشمم خورد به اسم خودم!

نمی دانم تا حالا اسمتان در غیر منتظره‌ترین جاها دیده‌اید؟ ناخودآگاه ضربان قلب آدم می‌رود بالا. البته خوشبختانه همشهری روزنامه خوشنامی است و می تواند خیلی هم خوشحال کننده باشد که در پرونده‌ای درباره منوچهر احترامی اسم آدم به عنوان نویسنده‌ی یادداشت آمده باشد؛ ولی من که یادداشتی به همشهری نداده بودم!

ماجرا این بود که دوستان (به احتمال زیاد امید مهدی نژاد) یکی از یادداشت‌های وبلاگی من درباره‌ی آقای احترامی را در روزنامه منتشر کرده‌اند. البته این نشان‌دهنده‌ی لطفشان است و چه بسا اگر می گفتند یادداشتی می‌نوشتم یا همان را آماده برای چاپ در روزنامه می کردم، ولی فکر می کنم چاپ آن مطلب، در صفحه وسط روزنامه پرخواننده‌ای مثل همشهری و بدون اطلاع من کار درستی نبوده.

من در وبلاگم برای دویست سی‌صد نفر که معمولا یا دوست و آشنا هستند و یا خواننده‌ی ثابت می‌نویسم. می‌خندانم، می گریانم، احساساتی می شوم، تند می‌شوم، افسرده می‌شوم… همه‌ی اینها خطاب به این آدم‌ها‌ست. درست است که اینترنت یک عرصه‌ی عمومی‌ست ولی آن یک اپسیلونی که در این عرصه عمومی مربوط به من است "کلاسه شده" است. دوست ندارم این فضا با فضاهای دیگر مخلوط شود. واقعا چرا باید خواننده روزنامه همشهری یادداشت خودمانی یکی به اسم محمود فرجامی را بخواند که دراوج غم و اندوه بعد از خاکسپاری استاد نوشته شده؟ یا چرا باید ده‌ها هزار نفر روزنامه خوان بفهمند که او برای فلان نشریه مجانی مقاله می نوشته؟…

از امید که قطعا نظرش خیر بوده و لطف داشته متشکرم و برای چندمین بار از همه دوستان خواهش می‌کنم بدون هماهنگی من مطلقا هیچ‌کدام از نوشته‌های وبلاگی من را در سایر رسانه منتشر نکنند. این خواهش بیش از آنکه ناظر به اهمیت و قدرت نوشته‌های من باشد؛ بر می گردد به ضعف و سستی این نوشته ها و همین‌طور متفاوت بودن فضای نشر. مثلا همین رفقا اگر از من یادداشتی در سوگ منوچهر احترامی می‌خواستند؛ چیز بهتری که به شان چنان خواجه نزدیکتر  و برای شمارگان آن روزنامه شایسته‌تر باشد می نوشتم. یادمان باشد احترامی هیچ کاری را – و به خصوص روزنامه‌نگاری- را خرد و سرسری نمی‌گرفت.

اگر در وبلاگ‌هایمان بجای نوشتن شعری، داستانی، یادداشتی یا نقدی درباره احترامی، با یادداشت‌های آبکی و کپی پیست مغلوط یک شعر، از درگذشت آن بزرگ گذشتیم، در مطبوعات چنین نکنیم. یادمان باشد او حرمت مطبوعات بود. او منوچهر احترامی بود…

——————-

پ.ن: اين هم يك يادداشت مشابه از وبلاگ من كه در روزنامه دنياي اقتصاد چاپ شده. عجب گيري افتاديم ها! به قول يكي از دوستان كه كامنت گذاشته، اصلا همين يادداشت را در حكم مانيفستي بدانيد كه از مطبوعات خواهش مي كند مطالب دنياي سايبر را بدون اجازه به فضاي خودشان نكشانند.

0 Points


10 thoughts on “همشهری عصر و یک خواهش”

  1. هوشنگ گفت:

    محمود آقا جان گل. این نوشته شما بگونه‌ای یک مانیفست وبلاگنویسی است. من می‌توانستم به آن لینک داده و آن را کپی کرده و به اطلاع خوانندگان نوشته‌های خود برسانم. چرا نکردم؟ نام‌ها ممکن است کژفهمی به بار آورد. مگر آنکه با آنها توافق بکنی و اجازه بفرمایی تا این مانیفست به اطلاع همه خوانندگان وبلاگ‌ها در سرتاسر جهان برسد و به اطلاع همه گردانندگان رسانه‌های پول پرداز هم.

  2. آتبین گفت:

    اتفاقاً چند روز پیش داشتم پاسخ دکتر سروش به صادق زیبا کلام را در مورد انقلاب فرهنگی می خواندم، دیدم ایشان اشاره کرده اند به مصاحبه ی سال ۸۲ ی محمود فرجامی!!!! با صادق زیبا کلام! کمی تعجب کردم!

  3. shrvn گفت:

    حق با شماست ولی خوشحالم که آن یادداشت چاپ شده در این تیراژ. اتفاقا قدرت آن یادداشت به صمیمیت اش بود. حق می‌دهم به شما که نخواهید با جمعیتی به تعداد خواننده های همشهری صمیمی بشوید ولی آن یادداشت عالی بود. مطمئنا هر گونه رسمیتی از قدرت آن به شدت می‌کاست. وقتی حرف از قدرت آن یادداشت می‌زنم منظورم تصویر روشنی است که آن سطور و کلمات از مرد بزرگی مثل منوچهر احترامی به دست می‌دهد. و خب چه اشکال دارد؟ بگذارید آن همه خواننده همشهری بدانند توی این دنیا توی همین ایران خودمان هستند آدم‌هایی که مرگ‌شان دیگرانی را که خویشاوند هم نیستند به چه سوگی می‌نشاند. و هستند آدم‌هایی مثل شما که قدر این بزرگی‌ها را می‌دانند…

  4. شراگيم گفت:

    اين همشهری چی ها کلا آدمها را بدجور میچاپند…دو سال پيش هم يک نوشته من را (گزارش سفر با دوچرخه به اصفهان) را بدون اراده و اجازه ما چاپيدند.

  5. اول اينکه امار من رو هم به اون دويست سی صد نفر خواننده وبلاگ اضافه کنید
    دوما در هیچ کجای دنیا مثل ایران ندیدیم حقوق ناشر و کلیه مسائل رعایت شود
    دی:
    کاش یاد بگیرند حتی اگر از دوستان باشند

  6. نشانه گفت:

    سلام قربان.
    بنده يادداشت ؛منوچهر احترامی ورپريد؛ را لينک کردم.
    راضی باشيد.
    يه وقت نشه مثل ماجرای همشهريتون.
    البته ما کجا و… 🙂
    ممنون.

  7. يره از اي اداها در نيار. مو كه ميدونوم تو دلت قند آب رفته. ديگه اي فيلما چيه در مياري؟

  8. ابراهیم گفت:

    آقا سایت شما در اراک ما فیلتر شده! امروز می خواستم به سایت شما سر بزنم با خودم گفتم خوبه این سایت فیلتر نیست. آمدم دیدم بله! فکر نمی کردم اینقدر سقم سیاه باشد.

  9. آرش گفت:

    ماموتی تبریک . تو مشهد سایتت فیلتره . امیدوارم خودت هم بزودی در جرگه شهدا قرار بدن!!!

  10. ميكاييل جلالي گفت:

    سلام محمود خان
    برو خدايت رو شكر كن كه يكبار چنين بلايي سرت آمده .چندين يادداشت از من و دكتر در فرارو در دو روزنامه كه چه عرض كنم دزدنامه مردم سالاري و صداي عدالت به عنوان سر مقاله آمده است. اگر از همشهری پيگيری کنی می توانی حداقل حق التحرير ناچيزی بگيری در ضمن به قول خودت مطلب آدم در همشهری بيايد زياد آبرو ريزی نيست اما صدای عدالت و مردم سالاری…حالم از نوشته های خودم بهم خورد. جالب اينکه خبر دزدی مطلب اخيرم در مورد خودسوزی مردی در برابر مجلس را وقتی فهمیدم که اسمم را از زبان مسعود بهنود در بی بی سی شنیدم که می گفت مقاله ای در صدای عدالت نوشته ام که…!

پاسخ دادن به هوشنگ لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *