بجز دو سه سال، هر سال ایام عید و چهارشنبه سوری را را خانه پدرم بوده ایم. پس چهارشنبه سوری های زیادی را در مشهد دیده ام اما دیشب چیز دیگری بود. مثل هر سال رفتیم جلوی منزل آقاجان چند بیل خاک رو آسفالتها ریختیم (که آتش آسفالت را خراب نکند) و بعد کنده ها را آوردیم و آتش زدیم. تا اینجایش البته عجیب نبود اما از آن به بعد که شروع کردیم به پریدن از روی آتش و ترقه بازی و هی نیروی انتظامی و بسیج و سایر برادران نه چندان گمنام رد شدند و هیچی نگفتند کمی عجیب بود. داداش مجید منشی شرکتشان را بسیج کرده بود به خرید نواع ترقه و فشفه و هدایت (پسر آن یکی برادرم) هم با جیب های پر از مهمات رسید. کم کم چند خانواده که با ماشین های گرانقیمتشان داشتند خیابان حکیم نظامی را گز می کردند هم به ما پیوستند. یک خانم و آقای پیر هم آمدند دور آتش. کارگرهای ساختمان بغلی هم که بیلشان را قرض داده بودند هم آمدند به تماشا و پنج تا هم ترقه گرفتند که بعدا خودشان بترکانند. یک آقا که سوار دو چرخه هرکولس بود و پسر بچه ای (احتمالا نوه اش) را روی میله سوار کرده هم آمد اما پیاده نشد و فقط گفت: “اینا که همه جور شادی را از ما گرفته اند باید خودمان به فکر خودمان باشیم” و بعد هم رفت. منظورش را طبیعتا نفهمیدیم.

آن ماشین لکسوسه سی دی موسیقی شادی گذاشت و کم کم بچه ها شروع کردند به رقصیدن. اول بچه های مهد کودکی بعد پیش دبستانی ها بعد دبستانی ها… تا نوبت به ما ها هم رسید. من عذرخواهی کردم و گفتم هرچند در ناحیه کمرم حرکات مشکوکی حس می کنم اما چون بلاگر محترمی هستم و یکبار هم داریوش محمدپور را زیارت کرده ام که رفیق شیش مشکاتیان و هوشنگ ابتهاج است؛ از این قبیل کارها نمی کنم. اما جماعت انگار کل وبلاگستان و حتی حلقه ملکوت هم به چیزیشان نبود و هی می گفتند “محرکت کم بوده؟” که منظورشان را نفهمیدم اما کاملا از قیافه هایشان مشخص بود که فرق عرفان ناب حافظ و استعاراتی چون شراب شیراز را با الکل گندم و ابسولوت توت فرنگی نمی فهمند. خداوند عز و جل همه ما را به راه راست هدایت فرماید.

جالب اینجا بود که همین پارسال که ما در همان مکان آتش روشن کرده بودیم و هیچ بزن و برقصی هم در کار نبود چند بار نیروی انتظامی به ما تذکر داد و حتی افسر محترمی که سوار موتور هوندا بود به پدر من که داشت هیزم می آورد گفت “حاج آقا از شما بعیده!” و یک جوری گفت که از صد تا فحش بدتر بود. البته آقاجان هم از زیر آن ابروهای پر پشت سفیدش یه نگاهی کرد به طرف که از هزارتا فحش بدتر بود. نهصد تا به نفع رسم های قدیمی!

بالاخره بد از چند ساعت خسته شدیم و آمدیم توی خانه اما بچه ها معتقد بودند که توی حیاط جان می دهد برای حرکات موزون. این بود که در اینجا هم محفل به شدت دوستانه ای برپا شد و مجددا از اینجانب دعوت به مشارکت شد. آقاجان که مثل همیشه کنار گود اقربا را ارنج می فرمودند فرمودند “هرچه که خواستی که بهت دادیم دیگه چه مرگته؟” و من هم مجددا عرض کردم که بنده بلاگر محترمی هستم و اگر دست به این قبیل اعمال بزنم و مثلا فردا فیلمش را دوستان عالم و فاضل و متالهی مثل طلبه بزرگوار وبلاگستان ببیند بنده نزد آقا یاسر میردامادی و کی یرکه گور و باقی دوستان سکه یک پول می شوم که حضرت ابوی شروع کردند به جنباندن سلسله جلیله بنده و دوستان عالم و فاضل و متاله وبلاگستان و کیرکه گور… . این بود که ترجیح دادم قبل از اینکه ایشان به حضرت میردامادی برسند و مساله سیاسی بشود بروم وسط. وسط رفتنی!

صبح که از خواب بلند شدم خبرهای چهارشنبه سوری از سایر نقاط شهر هم رسید. همشهری ها گویا در مناطق نمایشگاه و بولوار امام علی و هاشمیه علاوه بر آتش بازی و ترقه انداختن و حرکات موزون و بدحجابی، کارهای دیگری هم کرده بودند که بر اثر دسیسه یک صهیونیست بنام خورشید که عدل در همان شب غایب بوده؛ در پناه تاریکی شب دستگیری و هدایت و “اعمال قانون” آنها چندان میسر نشده. حتی روزنامه به شدت محافظه کار خراسان هم چهارشنبه در گزارشی از این شب نوشت : “مردم با روشن کردن آتش در این شب سنت نیاکانشان را پاس داشتند” و از این حرفها.

در کل شبی بود شاد و خاطره انگیز. لااقل از برخی جهات.

0 Points


6 thoughts on “چهارشنبه سوری در مشهد”

  1. سید صدرا گفت:

    واقعآ چهارشنبه سوری امسال خاطره انگیز بود. به خصوص که مبنای شرعی هم نداشت.

  2. مهرگان گفت:

    درود
    ممنون از راهنمایی تون.
    من هم 6 نفر را به ازدوستان ویلاگی را به بازی شما دعوت کردم.
    چه چهارشنبه سوری پر هیجانی! در شهر ما که خبر خاصی نبود!:(
    پیروز باشید.

  3. بهرام گفت:

    آقا با اجازه تون ما اندکی حسودیمون شد به اینهمه عشق و حالی که جنابعالی در زیر سایۀ ابوی محترمتان انجام میدهید. در ضمن بهتون بگم سورن کی یرکه گور که از خودمونه، خدا آدمو شرمنده مرحوم مایکل جکسون نکنه.
    همیشه خوش باشید.

  4. شادی گفت:

    وای من غش کردم از تیکه ای که به داریوش انداختید. چیزهای یعنی جوری خندیدم که دوستان فرانسویم امدند ببینند چه شده که گفتم ترجمه شدنی و فهمیدنی توسط شما نیست! خدا حفظشان کند بچه مثبتهای وبلاگستان را.

  5. امین گفت:

    سلام
    من هم ترغیب شدم تا در بازی پیشنهادی شما شرکت کنم و فکر می کنم حالاها ادامه داشته باشد

    سال خوبی را برای شما آرزو می کنم

  6. مرسی… خیلی قشنگ بود. کاش می شد فیلم رقص تون رو هم می ذاشتید تا دیگه نور علی نور بشه!!!

پاسخ دادن به امین لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *