سلام محمود خوبی؟ پریسا و سهراب خوبن؟
من زیاد اهل نوشتن نیستم ولی می خواستم درباره حرفای چند شب پیش که زدی یه کم باهات حرف بزنم ولی دیدم اگه باز هم ببینمت لابد تو شلوغ بازی درمیاری و من نمی تونم حرفمو درست یزنم، اینه که فکر کردم واست ایمیل بزنم. به خصوص که امشب خوابم نمی بره و دلم می خواد با یکی حرف بزنم.
محمود من نمی دونم حرفمو چطوری شروع کنم که اون آتش فشانی که تو دورنمه رو درست بیرون بریزم، واقعا کلمات بعضی وقتها برای بیان احساسات کم میان، خصوصا اگه احساساتی در میاه های ناامیدی و نفرت باشه. اگه یادت باشه بحث ما بعد از دیدن فیلم سنتوری تو خونه علی پیش اومد و اونوقتی داغ شد که من گفتم جای ماها تو این مملکت نیست. محمود من این حرفو جدی می گم. من مدتهاست که دارم به این موضوع فکر می کنم و هر روز بیشتر متوجه می شم که جای ما تو این مملکت نیست و فقط با یه نگاه کوچیک به حال و روز خودمون متوجه می شیم که این حرف درسته. محمود بیا بجای فلسفه بافی، همین تیکه های کوچیک روزمرگی های خودمون رو بذاریم کنار هم. باور کن پازلی که بعدا تکمیل میشه هزار بار از فلسفه بافی ها و استدلال ها اثربخش تره.
محمود جان، کدوم تئوری¬ای می تونه ظلمی که برما از همین صدا و سیما میره رو بیان کنه؟ چرا من و تو و هزاران نفر مثل ما، ده دقیقه نتونن از این لامصبی که با میلیاردها تومن از پول مردم داره میچرخه، لذت ببرن؟ لذت بخوره تو سرمون، چرا این دم و بساط باید دقیقا در جهت اعصاب خوردکنی و عصبی کردن و بدسلیقه کردن مردم و لمپنیسم و تبلیغ بدسلیقگی راه بره؟ باور کن روزی ده بار این سوال مثل پتک می خوره تو کله من که آخه کدوم دولتی هست که دقیقا بر خلاف فرهنگ و تمدن خودش رفتار کنه؟ ببین حتی حکومتهایی مثل استالین و هیتلر هم که ملتشون رو بیچاره کردن، هیچ کدوم فرهنگ خودشون رو نفی نکردن، تاریخ خودشون رو بی دلیل زیر سوال نبردن. محمود همون استالین دیوانه دست کم در مورد هنرهای بومی و فولکلور حمایت می کرد. در بسیاری از کشورهای عقب مانده آفریقا، شاید هنوز اونقدر گرسنه باشند که فرهنگ براشون اهمیت چندانی نداشته باشه، ولی هیچوقت کمر به نابودی هنرهای قدیمی خودشون نمی بندن. یعنی افراد هیچ قبیله بدوی و خشنی، حتی اگه هنوز دنبال قتل عام قبیله همسایه شون هم باشن، اونقدر بیشعور نیستن که عادت ها و رسوم و هنرهای خودشون رو نابود کنن. ولی اینجا مگه ما چی میبینیم بجز اونکه پول مردم صرف تحقیر خود مردم میشه. اونم بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ استثنایی.
محمود تو خودت میدونی که من دیگه برام چیزی به اسم ایران تقدس خاصی نداره ولی به خدا دلم خون میشه هر وقت یاد کارای اینا می افتم. خدا پدر خلخالی رو بیامرزه که جلو چشم همه با بولدوزر رفت سراغ کوروش و تخت جمشید؛ از اون روز به بعد هر روز رفتن سراغ اونا منتهی نه جلوی چشم ها. اصلا چه لزومی داره در یه مملکتی که همه چیزش دولتیه برای نابودی چیزی کاری کرد؟ بودجه اش را قطع کنی خودش نابود می شه، چه برسه به اینکه “ملی گرایی” جرم هم باشه. راستی محمود تا حالا فکر کردی یه مملکتی باید تا چه حد ازخود بیگانه شده باشه که به خودی خود “ملی گرایی” توش چیز مذمومی باشه؟ اصلا منظورم این گروه های سیاسی که ملی گرا به خودشون می گن نیست ها؛ اصلا تو کل سیستم ملی گرایی مذمومه. تو می تونی از قلب آفریقا تا قطب شمال، فقط یه کشور به من نشون بدی که حاکمانش اونقدر (…) باشن که گرایش به ملیت و فرهنگ سرزمین خودشون رو در حد جرم دربیارن؟
می تونی یه جایی رو نشون بدی که تمام هم و غم سیستم آموزشی دولتیش این باشه که هرچی راجع به عظمت و زیبایی تمدن اون مملکت باشه رو از توی کتاب های درسی بچه¬ها حذف کنه یا ماجرا رو برعکس کنه؟ یادت میاد یه شب گفتی که وقتی کتاب فارسی سال پنج ابتدایی¬ت رو خریدی متوجه شدی که داستان آرش تو فهرست اول کتاب هست اما تو خودش نیست و بعدش که از معلمتون پرسیدی گفته که تا سالهای قبل بوده و از امسال حذفش کردن؟ یادته من گفتم تو سالهای بعد من متوجه شدم که یه همچی بلایی رو سر درس کوچیکی که درباره تئاتر بود درآورده بودن؟
بعد هر کدوم از بچه ها یکی دو تا نمونه مشابه آوردن و همه حذفی ها در مورد چیزهایی بود که یا در مورد ایران بودن و یا فرهنگ و هنر.
شاید فکر کنی که من دیوونه شدم ولی من واقعا فکر می کنم که دستگاه کاملا داره بر اساس اشاعه زشتی و پلشتی و خشونت و مردم آزاری و حماقت حرکت می کنه و جز این، کارهاش هیچ اساس دیگه ای نمی تونه داشته باشه. مساله مساله ایران و این حرفها نیست، من که می گم اصلا (…) تو اون تمدن کهن و کوروش و داریوشی که تخم و ترکه شون ما باشیم. حرفم اونا نیست، این منو عصبی می کنه که می بینم اصلا سیستم در پی حرکت جهتی ست که در هر کاری دقیقا بر خلاف حرکت عاقلانه باشه. مثلا محیط زیست ما را ببین. والله حیوانات هم می فهمند که نباید جایی را که زنگی می کنند و منبعی که زنده نگه شان داشته را خراب کنند. یا اگر هم همچین کاری را بکنند از روی نقشه و با هوشمندی نمی کنند. محمود بیا و سرجدت بجای مساله بنزین و گاز و النینو و این جور بحثها، که البته درست هم هستند، یک کم ساده تر فکر کن و نزدیکتر را ببین. دریاچه ارومیه رفته ای؟ تقریبا تا آنجا که چشم کار می کند زباله دان شده است. تا جایی که ملت توانسته اند فاضلاب و نخاله توی آن ریخته اند و بعد هم دولت یک جاده خاکی(!) وسط آن کشیده تا اگر مختصری اکوسیستم باقی مانده، زودتر نابود شود! جنگل های اندکی ایران با سرعتی شگفت انگیز در حال نابودی اند و از بسیاری از آنها مثل جنگل گلستان چیز زیادی نمانده است. هنوز فاضلاب شهرهای زیادی رسما به رودخانه ها و دریای خزر می ریزند. کارون بوی گه میده.
تکلیف طبیعت که این باشه تکلیف هنر و زیبایی معلومه. تورو به خدا به در دیوار شهرها نگاه کن. یا هیچ کس هیچ کاری نمی کنه و یا اگر نهاد و سازمانی هم آستینی بالا بزنه حتما تصویر یا شعاری را می ده نقش بیندازند که صدبرابر زشت تر باشه و بدتر روی اعصاب آدم راه بره. یادت میاد اون زمانی که کرباسچی شهردار تهران بود یکی از اتهام های همیشگی ش این بود که در و دیوار شهر رو رنگ کرده؟ جالب این بود که مثلا چارتا نقاشی دیواری هم اگه داده بود بازم حول و حوش همین مفاهیم شهادت و معنویت و عرفان و این چیزا بود، ولی انگاری چون قشنگ بودن و رو اعصاب زیاد راه نمی رفتن اشکال داشتن. حالا از موضوع پرت نشم (…) لق کرباسچی…
اصلا من نمی فهمم دارم از این (…)شعرا چرا حرف می زنم. اصلا حرف اصلی من اینا نیست. حرف من آدمه. روان آدم. روح آدم. جسم آدم. شان آدم. حرمت آدم. آدم.
محمود، محمود، من دارم دیوانه می شم از این همه بی حرمتی به آدم تو این مملکت. زن علی رو که دیدی. قد بلند و خشک و رنگ پریده س. چند شب پیش می گیرنش دور میدون ولی عصر که مانتوش کوتاهه. اصلا دیدی که چقدر معمولی لباس تنش می کنه. خلاصه علی مطب رو ول می کنه میره اونجا. اول با منطق و قول مردونه و این حرفا می خواد قال قضیه رو بکنه میبینه نمی شه. بعد شروع می کنه به (…)مالی. بازم راه نمیده ولی یارو پلیسه میگه فلان ساعت برو دم کلانتری، وقتی رسیدیم اونجا نمی بریمش داخل و می دیم ببریش. علی میگه رفتم اونجا دیدم بردنش تو. به یارو گفتم قرار ما که این نبود، یارو میگه با هم قراری نداشتیم و با هم بحثشون میشه. خلاصه ماجرا تا اونجا پیش میره که پلاک هم تو گردن زنش می کنن و عکس میگیرن… محمود؛ علی واقعا وقتی اینو تعریف می کرد خون تو چشاش جمع میشد. جلو خود یارو قسم می خوره که اگه یه روزی بیفته زیردستش، سوگند پزشکیش رو بذاره زیرپاش و بزنه ناقصش کنه.
می فهمی یعنی چی؟ فکر کن چقدر حرمت این آدم و زنشو لگد مال کرده بودن که همچی حرفی زده و هنوزم روش وایساده. تو که علی رو می شناسی، این حرف محال بود از دهنش دربیاد…
محمود اینا استثنا نیست. همه قاعده ها استثناهای کوچیک هستن که کنار هم جمع شدن. تاره مگه فقط مساله خود اینایی هستن که باهاشون این رفتار میشه؟ مگه ما درختیم که اگه بغلمیون رو قطع کنن خیالیمون نباشه؟ پس امنیت روانیمون چی میشه؟
زن من از گربه می ترسه. یه شب از تو کوچه اونوری داشتیم رد می شدیم که یه گربه یه دفعه پرید رو پای من. نازنین خیلی ترسید و جیغ زد. الان دوساله که هروقت از اون کوچه رد میشیم، مضطرب میشه و دستاش یخ میکنه. فکرشو بکن، دیگه هیچوقت گربه ای نزدیک ما نشد و تازه اون دفعه هم روی پای من پریده بود، اما به خاطر احتمالش، معلوم نیست تا کی نازنین استرس داشته باشه؛ اونوقت وقتی که هر دم احتمالش هست که حرمت یه نفر لگد مال بشه، چقدر اون یه نفر امنیت روانی شو از دست میده؟ الان هیچ کدوم از ما هام به خاطر همین چیزایی مثل آنتن ماهواره و چارتا فیلم و ترانه تو خونه هامون امنیت نداریم. داریم؟ حتی وقتی تو تلفن حرف می زنیم اینکه یکی داره شنود می کنه آزارمون می ده. نمی ده؟ اینا رو در روزای عمرمون ضرب کن ببین جواب چی میشه!
محمود من خیلی داغون میشم وقتی می بینم توی این جامعهء پر استرس که آدم وقتی سوار هواپیما هم میشه باید منتظر مرگ باشه، روی زمین باید منتظر زلزله باشه، خطر جنگ توش زیاده… اونوقت علاوه بر تمام اینها یه عده ای هم که از پول ملت دارن ارتزاق میشن بیان استرس های مصنوعی درست کنن.
تازه مگه فقط ایناست؟ به ازای تموم کارایی که وظیفشونه که انجام بدن و نمی دن هم دارن به ما خیانت می کنن. به قدر تمام پول هایی که باید صرف جشن ها و کارناوال ها کنن و نمی کنن، به ازای تمام پول هایی که باید با اونا پارک بسازن، به ازای تموم ساحل هایی که تمیز نمی کنن، به ازای تموم کنسرت هایی که نمی ذارن… محمود هیچ فکرشو کردی اینکه تو این مملکت عرف شده که نذارن هیچ هنرمندی با خیال راحت کارشو بکنه، چقدر ضربه فرهنگ عمومی و روان ما می زنن؟ هیچ ملاکی ندارن، همه چیزشون دروغه. مهرجویی و بیضایی و مشکاتیان و شجریان و مخملباف و نامجو و … هیچ فرقی نداره که با چه فکری و در چه زمینه ای؛ فقط اگه احساس بشه یارو می خواد چیز خوب و زیبایی درست کنه، جلوشو می گیرن. تازه اینا اونایی هستن که پوست شیر داشتن و تا اینجا اومدن جلو، مطمئن باش صدها نفر همون وسطا ول کردن و هزارون نفر که آمادگی و استعدادشو داشتن، با دیدن عاقبت اینا همون اول عطای هر کاری رو به لقاش بخشیدن. اصلا میشه تعداد فیلمها و تئاترها و ترانه ها و مجسمه هایی که هر سال به خاطر همینا ساخته نمیشه رو حساب کرد؟ اینایی که دیده میشن فقط نوک کوه یخن.
مملکتی هم که مهندسی فرهنگیش از دست هنرمندا و آدم حسابی ها دربیاد، میشه همین مملکت زشت خشن بی فرهنگ. تعارف که نداریم. بابا من نمی دونم اینا چه معجونی می خورن که حتی اگه یکی از خودشون هم اهل فکرکردن و فهمیدن و سلیقه باشه، پدرشو درمیارن. فکرشو بکن، جایی که قیصر امین پور و حاتمی کیا هم نالون باشن، دیگه چه انتظاری واسه بقیه؟ چه جایی برای آدمایی مثل من و تو؟
محمود من دیگه بریدم. نمی دونم چیکار کنم که اینا پاشونو از توی زندگیم بیرون بذارن. تلویزیون رو روشن می کنی از صبح تا شب داره پروپاگاندای اینا رو پخش می کنه. تمام برنامه ها رو زشتی و بد سلیقگی پوشونده. حتی فوتبالم که می ذارن حتما زیرنویس می ذارن توش که اعصابتو خورد کنن. روزنامه ها پر اخبار مسخره ان از کارهای احمقانه ای که با پول ما داره میشه. دولتی ها بدتر. کیهان و اطلاعات رو ببین که خداتومن پول هر سال از دولت می گیرن. گریه ت می گیره. امکان نداره از تو یه خیابون رد شی و شعارهای حضرات رو نبینی. ایام مذهبی که دیگه واقعا دیدنیه. فرق نداره عزا یا شادی، میلیاردها تومن باید به دست بدسلیقه ترین و لمپن ترین آدمای مذهبی داده بشه تا خودشون رو تبلیغ کنن. انگار نه انگار که ما هم آدمیم. حتی نوروز رو هم اینا تعریف می کنن. یه روز توی سال مال ما و به سلیقه ما هست؟
تمام دعواهای سیاسی هم سر لحاف ملاست. ماها واسه هیچکدومشون اصلا محلی از اعراب نداریم. حکایت اون یارو قزوینیه ست که داشت بچه هه رو (…) و بچه هی داد می زد کمک کمک. یارو بهش گفت اگه کسی هم بیاد کمک، میاد کمک من!
باز دارم چرند میگم. محمود من اصلا بلد نیستم چطوری بنویسم تا حداقل حسم رو به جای حرفم بیان کنم. حس من مدتهاست که دیگه داد زدن نیست. حس من حس گریه و بیچارگیه محمود.
واقعا موندم چیکار کنم. بمونم و هر روز افسرده تر و مایوس تر و عصبی تر بشم یا از همه چی بکنم و برم غربت؟ تازه کجا برم؟ مگه فرش زیر پامون پهن کردن جاهای دیگه. اونجام باید لابد هزار جور خفت و خواری کشید به خاطر کارهایی که ما هیچ نقشی توش نداشتیم.
تو فکر کن من از شکم سیری حرف می زنم ولی محمود من متنفرم از جایی که نتونم با زنم یک ساعت برم یه جایی و تفریح کنم، متنفرم از مملکتی که تنها تفریح مجاز توش غذا خوردن باشه. تازه اونم به نکبت. باور می کنی یه شب رفتیم دربند ولی یارو ما رو برگردوند چون که دیگه داره ساعت دوازده میشه و از اون موقع به بعد پلیس اونجا رو، یعنی همه دربندو تعطیل می کنه؟! من نمی دونم این حرفای عقده شده تو گلومو چجوری بریزم بیرون. همشون علی الظاهر کوچیکن ولی رو هم که می ذاریشون می بینی همه زندگی ما رو تباه کردن. به گه کشیدن.
محمود بچه گی ما که تو انقلاب و جنگ و نکبت گذشت ولی من هیچوقتو یادم نمیاد که اینقدر مردم از همه چی ناراضی باشن. تو همش تقصیرو میندازی گردن مردم. خب قبول که پرتوقع و تنبل و ناراضی و خودخواه و همه اینا هستیم، ولی تو رو خدا یه نگاهی به همین جمع رفقای دور و برمون بنداز. همه مطلقا از آینده ناامیدن. همه یا تو فکر رفتن هستند و یا همه چی رو وا دادن، (…) و(…) هم که معتاد شدن. بحث های ما رو ببین. تو این سالها از بحث های فلسفی و علمی و سیاسی و اجتماعی، رسیده به فحش دادن. فقط فحش می دیم و متنفریم. من که از نفرت هم رد شدم. بریدم محمود، بریدم. تنها چیزی که یه کم شبا آرومم می کرد و سرمو گرم می کرد این بود که بشینم چارتا کانال خارجی ببینم که اونم یه دستگاهی جدیدا گذاشتن که کل ماهواره های محله ما رو قطع کردن. من هم هی حرص می خورم. هی سیگار می کشم. هی با خودم میگم آخه چرا؟ چرا؟ تا کی؟ تا کی؟
راستشو بخوای اونقدر از این خودخوری ها خسته شدم که از اعتیاد هم باکی ندارم فقط حالشو ندارم. کاش یه مخدری بود که یه سال فقط یه سال همه چیزو از یادم میبرد و بعدش هم بلافاصله منو می کشت. کاش فقط می تونستم یه ماه شاد باشم. محمود این خیلی درده ها، که یه نفر بعد از اون همه زحمت و درس خوندن و سربازی رفتن و قرض و قوله دادن، حالا که باید اول چلچلیش باشه که زن خوبی داره و زندگیش سامونی گرفته اینقدر توی عذاب باشه. اینقدر ناامید و متنفر باشه. این که حساب من باشه، وای به حال اونایی که زیر بار قرضن، خونه ندارن، مریضن، مریض دارن، شکست خورده ان…
خیلی چرند گفتم ببخش. حال خوبی ندارم. فکر کنم دارم دیوونه میشم. دارم جدی میگم. همه چی آزارم میده و دائما “چرا” مثل پتک می خوره تو کله م. بریدم محمود، بریدم. هیچ راه چاره ای هم نیست. چقدر بده فرو رفتن تدریجی و خفه شدن. اونم تو چاه فاضلاب. همینجوری هی فرو بری و هی از خودت بپرسی چرا یه عده بی خود و بی جهت تو مسیر تو چاه زدن و توشو با هزار زحمت پر از شاش و گه کردن. بعدش یه ذره فکر کنی و یادت بیاد تمام زندگیت، تو همچین گودالی گذشته. اونوقت بی خیال بشی و فقط آرزو کنی زودتر فرو بری…
بریدم محمود، بریدم.
(…)

0 Points


21 thoughts on “کسی جوابی برای این دوست من دارد؟”

  1. مانی ب گفت:

    دق مرگ کننده بود.

  2. لوبیا گفت:

    خیلی خوب گفتین. واقعا حرف دل خیلی ها رو گفتین. حجم اضطراب و ناامنی، حجم نفرت و خشونت…
    مگه مردم برای زندگی چی می خوان؟ همه چیزمون رو به باد دادین. حد اقل دلخوشن های کوچکمون رو برامون می‌ذاشتین. لعنت. لعنت. لعنت.
    شما که به خدا و قیامت اعتقاد دارین، جواب اینهمه زندگی تباه شده رو چی می‌خواین بدین؟

  3. فرهود گفت:

    فوق العاده بود همدرد.

  4. بهروز گفت:

    از افاضات سرتاسر ان و گه و شاشتان محظوظ شدیم.
    راستش ما یکی قصد نداریم تحت هیچ شرایطی این مادرپیاله ها را شاد کنیم و بیریم و کوتاه بیائیم. کسمان خل است و کیفمان کوک. اگر دهانمان را بدوزند برای ادامه اعتراض و دق مرگ کردن این اراذل و اوباش گوزیدن می آغازیم و اگر مقعدمان را بدوزند با غرغر شکم مبارک به خاج پدرشان می رینیم.
    اگر با کمک چین و شوروی و سوئد و … راهی برای جلوگیری از آن هم پیدا کردند با امعاء و احشاءمان مذاکرهفرموده راهی برای برون رفت از بن بست سکوت خواهیم یافت.
    ضمنا چون می دانیم این جماعت پرعقده و حقیر و روستائی از سرپا بودن و سردماغ بودن ما دق می کنند کماکان کفشها را واکس زده ، روزی یک بار دوش گرفته ، دندانها را مسواک فرموده و ایستاده می شاشیم. مراسم جاهلی چهارشنبه سوری و نوروز را هم گرامی داشته به فرزند نازنیمان عیدی تقدیم می کنیم و سیزده به در هم خرغلت معتنابهی در اولین کپه علفی که بیابیم خواهیم زد.
    شما هم محمود جان این دهان نیمه باز را ،البته همراه با ادای فریضه مسواک، همچنان باز نگه دار.
    زت زیاد!

  5. afsaneh گفت:

    that was beautiful.
    i

  6. سارا گفت:

    هر روز همین عذابی که شرحش رفت را میکشیم.البته تعداد ما که واقعا عذاب میکشیم چندان هم زیاد نیست.این شیطان پرستها با مردم کاری کردن که نمی فهمن چی داره به سرشون میاد.فقط میگذرونن.

  7. ناشناس گفت:

    هر کسی که در این خاک عزیز هست دست به گریبان همهء این رنجها نیز هست. من و شما تازه در رفاهیم.نگاه به آدم های سطوح پایین تر که بیندازیم نه تنها درد خود را فراموش می کنیم، بلکه عزممان را جزم می کنیم که برای کمک به دیگران و برداشتن یکی از این پلشتی ها از این خاک قدمی برداریم. شاید با امید داشتن شیرین عقل به نظر آییم اما امید همان چیزیست که همهء این شرایط به عمد یا غیر عمد میخواهند در دل ما نباشد و ناامیدی نا آگاهانه ما به همهء این نیروها کمک می کند.

  8. مرتضی گفت:

    هیچ…هیچ…
    من اینجا بس دلم تنگ است، و هر سازی که می بینم بد آهنگ است، بیا ره توشه بر داریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم، کجا؟! هر جا که اینجا نیست…ببینم آسمان آیا هر کجا همین رنگ است؟

  9. مرتضی گفت:

    هیچ…هیچ…
    من اینجا بس دلم تنگ است، و هر سازی که می بینم بد آهنگ است، بیا ره توشه بر داریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم، کجا؟! هر جا که اینجا نیست…ببینم آسمان آیا هر کجا همین رنگ است؟

  10. نیمه وقت گفت:

    دلمان حال اومد
    حرف دل خیلی هاست
    گریه هم داشت البته…

  11. علی گفت:

    ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش/ بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش**** از بس که دست میگزم و آه میکشم / آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش****خواهی که سخت وسست جهان بر تو بگذرد/بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش

  12. باسلام و احترام
    ؟ … ؟ … !
    من الان چي بايد بگم ؟
    فقط يه چيزي … از ماست که بر ماست … همين .
    خوش باشين و در اين فضاي ترسيم شده حالشو ببرين …
    وقت بخير
    با تجديد احترام
    شهرام صاحب الزماني اراک

  13. ساسان گفت:

    جوابی برای این دوست عزیز ندارم،
    چرا؟ چون حرف حساب جواب نداره، فقط از دوستت متشکرم که تا اندازه زیادی فکر من را از برگشت به مملکتی که از ته دل دوستش دارم، دور کرد. اگر می آمدم باز این چیزهایی را که یادم رفته بود را دوباره می دیدم و با نفرت بیشتری برمی گشتم.
    خب، اینها جملات خودخواهانه من، برای زمانیست که تلاش می کنم فقط به خودم فکر کنم، ولی مگر می شود؟ خانواده، دوستان و هموطنانم چی؟ اونها هم بخشی از وجود من هستند، براستی من هم بریدم، خودشان می گویند، امام زمان زمانی می آید که ظلم و فساد در تار و پود جامعه رفته باشد، خب پس چرا نمی آید؟ اگه الان نه پس کی؟
    گرچه مردمان اینطرف، با نداشتن امام زمان، خودشان اکثر مشکلاتشان را حل کرده اند، ما با انتظار با انفعال بیشتری عمل می کنیم که ظاهرا منفعت حکومتی خیلی زیادتری داره.

  14. پیمان گفت:

    مقاله ی محمد قائد در سایت خودش و بدون فیلتر هم هست :
    http://www.mghaed.com/essays/comment&review/1340s_Nostalgia.htm
    این مقاله در کیهان لندن چاپ شده و واکنش خشمگینانه ی ابراهیم گلستان را به همراه داشته است :
    http://www.alefbe.com/journalist50SecondPage.htm

  15. رحیم گفت:

    سلام
    من مطلب شما رو در سايت راديو زمانه خوندم.خيلی تحت تأثير قرار گرفتم.با اجازتون اونو در وبلاگم
    گذاشتم.اگه اجازه نميدين لطفاً خبرم کنين.
    ممنونم

  16. maicrofaj گفت:

    harfesh eham dasht aya manzooresh az mahmood shoma booded?

  17. فاطمه گفت:

    برید خدا را شکر کنید که مردید ما خانمهای بدبخت که بالاخره نفهمیدیم این مانتوی بی صاحب مانده بلندیش چقدر باید باشد که بهمون کار نداشته باشن(با توجه به اینکه گشت ارشاد سلیقه ای عمل میکند) درمورد درسو کارو این حرفا هم که خدا راشکر ردیفید جوانهایی مثل من که چهار روز دیگه تازه لیسانسشونو میگیرن چی بگیم شما الان بالاهای هرم مزلو هستید ما هنوز در قاعده .پس خوشحال باشید

  18. هر کاری کردم از روزی که این پست رو خوندم کامنت بذارم به قول یکی از دوستان کامنتم نیومد… اما روزی که خوندمش ساعت ها در این غربت اشک ریختم….

  19. عماد گفت:

    سلام
    ما تا وقتي كه فكر كنيم دولت از خودمون جداست و يكي ديگه داره بلا سرمون مي‌آره همينه كه هست. ديگه محيط زيست نمونه‌ي كامل مردم بي‌فرهنگه و هيچ جاي دنيا مردم انتظار ندارن كه دولت بياد هر آشغالي كه هر كي هر جا ريخته رو جمع كنه. فكر كردي مگه اون پليسه كيه؟ يكي از همين مردم خودخواه و بي‌وجدان. مگه اون كارمندي كه من رو مي‌پيچونه و سر كار مي‌ذاره كيه؟ يكي از همين مردم غرغرو. مگه ما خر و گاويم كه بايد چوب بالا سرمون باشه تا درست كار كنيم. اگه آره پس بايد مثل همون‌ها هم زندگي كنيم! مگه مديرها كين؟ اونا هم از همين مردمن. مگه برنامه‌سازها و فيلم‌سازها كين؟ اونا هم يكي از همين مردمن. چرا كسي قبول نداره كه همين‌ها خودمونيم و خودمونيم كه ايران رو به گند كشيديم. خيلي عذر مي‌خوام ولي ديگه معروفه كه ايراني‌ها هر جا كه مي‌رن دوز و كلك و دودره بازي و … رو هم با خودشون مي‌برن.
    يه چيز ديگه هم هست … شما زيادي شلوغش كردي. هيچ جا مدينه‌ي فاضله نيست و هر جا كه بري مشكل داره. اگر تو مي‌توني زيرنويس فوتبال رو تا اين حد بزرگ كني كه از زندگي ببري، بعيده بتوني با آرامش زندگي كني. بنظرم ديدت به زندگي و مشكلاتش درست نيست.

  20. مهدی گفت:

    سلام، مرسی از این همه احساس، مرسی. ولی امیدوارم به سرنوشت معتقد باشی، آره، این سرنوشت ماست. رو پیشونیمون نوشتن. من اینو رو پیشونیه هممون می بینم. فقط و فقط می تونیم بگم که یه روز بچه های ما یا شایدم نوه های ما می تونن آزاد زندگی کنن. اینو مطمئنم. مطمئن…

  21. مهدی گفت:

    سلام، مرسی از این همه احساس، مرسی. ولی امیدوارم به سرنوشت معتقد باشی، آره، این سرنوشت ماست. رو پیشونیمون نوشتن. من اینو رو پیشونیه هممون می بینم. فقط و فقط می تونیم بگم که یه روز بچه های ما یا شایدم نوه های ما می تونن آزاد زندگی کنن. اینو مطمئنم. مطمئن…

پاسخ دادن به علی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *